سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 203010

  بازدید امروز : 2

  بازدید دیروز : 8

زلال پرستم - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

زلال پرستم - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

اگرنوشتن نتواند تحولی ایجادکند و طرحی نودر اندازد که خلق و افرینش نیست تقلیدی کورکورانه وبی تحلیل اززندگی است که حداکثر تاثیرش این است که دیگران تو را یک نویسنده بنامند و گاه از سر نادانی بسیار ارجت نهند و تو هم فکر کنی که ((خدایاچقدرمی دانم))مثل همه کسانی که تنها با کلمات بازی می کنند و تصادفا چه ارج و قربی هم دارند.این مشکل جامعه ماست که کلمات را بی فلسفه وارد گنجینه لغاتمان می کنیم.باید صادقانه بپذیریم که هر کاری که می کنیم فقط برای جلب تایید دیگران است .هر کاری حتی روشنفکریمان !.اگر بپذیریم که ((هر ان چیزی که در مورد دیگران ازارمان می دهد می تواند ما را در شناخت بخشی از خودمان برساند))*می توانیم از قلم به عنوان پلکانی به سوی کمال استفاده کنیم و این را بدانیم که ما همه چیز را نمی دانیم و بعضی وقتها هم هست که دانش تنها متکی به حقیقت نیست بلکه بر اشتباهات نیز اتکا دارد.

.............................................

تاچیزها را نپذیریم نخواهیم توانست تغییرشان دهیم .محکوم کردن رهایی نمی اورد بلکه موجب تعدی می شود.*

............................................

یک سال در این فضا حورا جاودانه بودم و حال مریم فرخ یا .چه اهمیت دارد که نامم چیست .مهم این بود که می نوشتم چرا که دغدغه ام نوشتن بود برای رسیدن به خودشناسی.اما حال خودم هستم و می دانم که این کاری به مراتب اسان تر است هرچند..........

* کارل یوستاو یونگ


موضوعات یادداشت


نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

تابوی خنده

ما مردمان شادی نیستم, گویا هیچ وقت هم یاد نگرفته ایم که شادی کنیم.زنی را می شناسم که بعد از هر بار خندیدن دستانش را گاز می گیرد !چرا ؟چون احساس می کند که بعد از هر خنده گریه به سراغش می اید.جالب این جاست که می گوید (به من ثابت شده که هر وقت از ته دل می خندم بعدش برایم مشکلی پیش می اید) .وقتی بیشتر دقت کردم دیدم تعداد بسیاری هستند که از خندیدن یا شادی کردن می ترسند .انهم به دلیل باورهای نادرستی که سینه به سینه به ارث رسیده است. دوستی می گفت(( مشکل ما از فرهنگی است که خودمان ساخته ایم ربطی به دین و مذهبمان ندارد)).اما نظر من چیز دیگری است .فرهنگ ما قرن هاست که با مذهب و عقایدمان عجین شده است .غیر ممکن است که باورهای مذهبیمان را از فرهنگمان جدا کنیم امامشکل ما این جاست که فکر کردیم با اشک ریختن و زاری کردن به خدا نزدیکتر می شویم در حالیکه چنین تفکری هیچ پایه اسمانی ندارد .خدا انقدر مهربان است و دوستدار بنده اش که هیچگاه خواستار اندوهگین بودن او نیست.روح بشر نیازمند ارامش است و ارامش جز با نشاط روح مهیا نمی شود .و این در حالی است که حتی عبادت و راز نیازهای عاشقانه با معبودنیزبا شور و نشاطی خاص همراهند که روح بشر را صیغل می دهند ولی نکته این جاست که ما با تفسیر های نادرست از دینمان اشک ریختن , زاری کردن وغمگین بودن را راهی برای جلب نظر معبود دانسته ایم .نتیجه چنین تعبیری این است که به محض شادی کردن از عذاب خدا بترسیم و دستانمان را گاز بگیریم یا صلوات بفرستیم و...!


موضوعات یادداشت


نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

چند روز پیش در یک جلسه نه چندان دوستانه در خصوص مشکلات روز زنان در جامعه ایرانی بحث و گفتگوی جالبی داشتیم که نکات بسیاری را برایم اشکار کرد.در این جلسه اعضا نظر شخصی خودشان را مطرح کردند و من هم به عنوان یکی از اعضای گروه گفتم: مشکل زنان ما خود خودشان هستند .اگر چند زن توانستند در یک محیط کاری بدون مشکل با یکدیگر رقابت سالم داشته باشند ,ان وقت می توانم بگویم مردان در حق زنان ظلم می کنندو عدم پیشرفت انان ناشی از برخورد نامناسب و عدم پذیرش توانایی انها از سوی مردان است ;ولی وقتی می بینی حسادت ها و حرف های ((خاله زنکی)) بین جمعیت زنان حاکم است حرف ها و رفتارهایی که جر اتلاف وقت و هزینه نتیجه ای ندارد ـ البته این موضوع فقط مربوط به زنان نیست چه بسا مردان بسیاری هم باشند که چشم دیدن موفقیت همکار خودشان را ندارند و به طرق متفاوت سعی در تخریب شخصیت و کوچک جلوه نمودن موفقیت یکدیگر نمایندـ دیگر چه جایی برای بحث در مورد مشکلات پیرامون زنان می ماند.متاسفانه موردهای بسیاری را دیده ام که بدترین ضربه ها ی روحی و اجتماعی را خود زنان بر یکدیگر وارد کرده اند در صورتیکه انتظار می رود در چنین شرایطی حداقل خود زنان به حمایت از یکدیگر برخیزند نه این که سعی در جهت حذف دیگری کنند ...بعد از این که نظر شخصی ام را مطرح کردم یکی از خانم های حاضر در جلسه رو به من کرد و با لحن تندی گفت:ببخشیدا خانم شما که یک دفعه کار را تمام کردید ,بفرمایید ما همه یک مشت ادم روانی و عقده ای هستیم دیگه! وادامه داد می دانید مشکل زنان ما چیست: زنان ما نیاز به حامی دارند انها امنیت ندارند به خدا قسم من می ترسم از ساعت ? شب به ان طرف از خانه بیرون بروم می دانی چرا چون امنیت نیست ما نیاز داریم که از طرف مردان حمایت شویم و...در حالیکه مردان حاضر در جلسه هم سرشان را به علامت تایید تکان دادند,دلم می خواست به گفته هایم چند نکته دیگر را اضافه کنم :مشکل زنان ما این است که خودشان باورهای مرد سالارانه را پر وبال می دهندچرا که انها خودشان را باور ندارند, که یک دفعه خانم دیگری گفت :چه کسی گفته مشکل زنان از خودشان است مگر زنی که از دست همسرش کتک می خورد خودش مقصر است! و همه این ها منجر شد به این که من ترجیح دهم شنونده باشم تا متکلم و با خودم فکر می کردم چقدر بدبختند این زنها که دلیل مشکلاتشان را در دیگری می بینند در حالیکه خودشان پر از مشکلند.


موضوعات یادداشت


مختلف

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/8/28::: ساعت 10:31 صبح

1.نمیدانم چه رابطه ای بین درگیری ذهن و خلاقیتم وجود دارد ولی هر چه اسوده خیال تر میشود ،خلاقیتم کمتر میشود .چند روز پیش داشتم دست نوشته هایی را که دقیقن دوماه قبل از امتحان دکتری نوشته بودم ، میخواندم .انروزها را درست به خاطر دارم .سرشار از اضطراب و دلهره بودم .نمی دانستم کدام رفرنس را بخوانم و یا  از کجا شروع کنم .وقتی کوانتوم را می خواندم انقدر دل نگرانی داشتم که انرا تمام نکرده به سراغ ترمودینامیک می رفتم و درست در همان لحظه ها گوشه تمام کتاب هایم و لا به لای کاغذهای جزوه هایم پر شده بود از سوالات فلسفی وجملات کوتاه و...  دقیقن در همان ایام، انقدر ایده برای نوشتن داشتم که در تمام ایام زندگیم بی نظیر بود.این روزها لذت خالق بودنم را از دست داده ام واین شاید عذاب اورترین فقدانی است که در درونم احساس میکنم .حالا زمانی که دست نوشته هایم را میخوانم ناخواسته حسرت روزهای پر دغدغه ام را میخورم .نمیدانم چه بر سرم امده . شاید به قول بعضی ها( خوشی زده زیر دلم)!

2.مرگ قسطی فردینان سلین بیشتر از انچه که فکر می کردم نفس گیر است .خالق معرکه ای است این بشر،ولی مهدی سحابی هم در جذاب تر کردن بیان سلین برای من ایرانی که در جو زبانی نویسنده اصلی رمان نبوده ام بی تاثیر نیست .خواندن رمان مرگ قسطی با ترجمه مهدی سحابی را به شما پیشنهاد میکنم .

3.هنوز هم نمیدانم چرا دوستانی که از امریکا خواننده وبلاگ من هستن ،نمیتونن تو وبلاگ من کامنت بگذارن .نه تو وبلاگ من و نه تو هیچ وبلاگ دیگری از پارسی بلاگ ...دلیلش چیه به نظر شما ؟

4.من این روزها عجیب دوست دارم این اهنگ را گوش بدهم .

 


موضوعات یادداشت


شک

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 85/8/23::: ساعت 4:28 عصر

.

.

.

از شک گذشتم

چه اغاز دلپذیری !


موضوعات یادداشت


باران

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 85/8/16::: ساعت 3:3 عصر

 

توبارانی

سرشار ازطراوتی اهورایی

پر از نزولی بی ریا

وزلال

اری با توام!

ای عالمانه ترین کشف من در یک روز افتابی .


موضوعات یادداشت


ازادی

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 85/8/9::: ساعت 2:30 عصر

    من از زندگی ازاد صحبت کردم .یعنی داشتم می گفتم به نظر من ادم زمانی می تواند احساس ازادی کند که باید ونبایدهایش را خودش تعریف کند .ارزشهایش را اگاهانه انتخاب کند .یعنی احساس کند که زیر بار  هیچ قید خارجی نیست که هیچ نیرویی مجبورش نمی کند به اینکه رفتاری متفاوت از خود واقعی اش  داشته باشد.من به این میگویم ازادی و زندگی در اینصورت میشود مثل یک قاصدک رها شدن !بعد مدتی سکوت کردم شایدداشتم به عمق حرف های خودم می رسیدم وحالا احساس میکنم  هیچ زندگی ازادی به معنای مطلق وجود ندارد .ادم ها در ازادانه ترین شکل ممکن هم باز درگیر قیودی هستند که خواسته و یا ناخواسته خود برزندگی هایشان تحمیل کرده اند.گاه این قید ها هر چند خارجی نیستند ولی در ذهن و باورما انسانها عمری دیرینه دارندو گاه همان ناخوداگاه جمعی ما انسانها بازدارنده ترین نقش را در تجربه ازادی دارد ، ناخوداگاه جمعی که میگویم عمدتن ریشه در باور ها وارزش های دینی و فرهنگی انسانها دارد .دقیق تر که میشوم می بینم در جوامع سنتی مشابه با جامعه ایرانی خودمان هم ازادی در درون خود ماست که سانسور میشود ، همان ازادی که وقتی می خواهیم تعریفش کنیم  احساس سردرگمی وناتوانیمان به اوج می رسد. این روزها وقتی به دور وبری های خودم نگاه می کنم می بینم خیلی هایشان بی هیچ دلیل منطقی خاصی بسیاری از رفتارهارا ضد ارزش می دانند .مثلن اینکه ((دختر نباید  توی جمع بخنده!)) ،((مرد نباید گریه کنه))  ویا (( مرد نباید احساساتی باشه))... و بطور کلی گزاره هایی با این مفاهیم  .این گزاره های محدودکننده که به شکل قید های ارزش روی زندگی ما عمل می کنند ،مشخص ترین تاثیرشان محدود کردن حوزه ازادی های شخصی است و هر چه که این گزاره  ها از حوزه شخصی به مسایل عمومی تر وارد میشوند دایره ازادی های ما محدودتر می گردند.

بعد از تمام این حرف ها ، این را هم باید صراحتن بگویم که ازادی یک مفهوم کاملن نسبی است !

 

 


موضوعات یادداشت


Free Life

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 85/7/24::: ساعت 9:34 صبح

    نشسته بودم و داشتم با خیال راحت (شب، سکوت ،کویر )استاد شجریان را گوش می کردم ، البته خیلی هم خیالم راحت نبود اما سعی می کردم که به چیزی فکر نکنم ،حتی به همان موسیقی که گوش می دادم .مثلن می خواستم تمرین کنم که روی هیچ تمرکز کنم (!) در همین لحظه های تمر کز بود که صدای زنگ smsگوشی ام در امد ؛ بعد از خواندن پیام ، تمرکز را که بی خیال شدم هیچ، هر انچه فکر های رنگی و غیر رنگی هم که در عالم هست به سرم هجوم اوردند.ان sms  را اینجا مینویسم .دوست دارم نظر شما را هم در مورد ان بدانم .شاید مطلب بعدی من در مورد همین موضوع باشد:

?!what is free life and how may it look like

 

 


موضوعات یادداشت


فلسفی تا غیر فلسفی

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 85/7/17::: ساعت 10:8 صبح

 

    منتظرم ساعت زنگ بزند تا خاموشش کنم.با حسرت به عقربه های ساعت نگاه می کنم ، بهتر است بگویم که حرکتشان را دنبال می کنم تا جایی که روی عدد 6 قفل کنند ،که ساعت زنگ بزند ومن با خواب الودگی ساعت را خاموش کنم که درست در همان لحظه به زمین و زمان به شکل دیگری نگاه کنم ، که درست سر ساعت شش ونیم زندگیم اغاز شود .پنچره باز است و باد پاییزی خودش را هل می دهد توی اتاق، انقدر که پرده مضطرب می شود .کتاب هایم تلنبار شده اند روی میز و عمیقن دوست دارم که در همان سکون بمانند در همان تنبلی و رخوت .در همان سرخوشی ساکن و دلم میخواهد خودم هم لای همان کتاب های ساکن گم بشوم واگر امکانش نبود لای اضطراب همان پرده ای که رنگش به نحو غریبی صورتی است.ساعت شش ونیم است و زندگیم طبق معمول اغاز می شود ، به گلدان هایم اب می دهم به کاکتوس های که پشت پنچره گذاشته ام و به الوورای عزیزم که از وقتی دانسته ام خیلی خواص دارویی دارد ،طور دیگری نگاهش می کنم . جالب اینجاست که ان سوی  پنچره زندگی به شکل مضحکی در جریا ن است و من  دچار ناتوانی غریبی هستم در تفسیر سکون این سوی پنچره .  سکونی که هست و درواقع نیست .سکونی که من با تمام اصرار هایی که میکنم جزئی از ان نیستم .سکونی که هر روز صبح در ساعت شش و نیم کمرنگ میشود که در تلاطم رنگ صورتی پرده اتاق گم میشود.ئلی نکته مشهود این داستان این است که من جزیی از این سکون نیستم  به عبارتی اشیا مرا به خلوت خود راه نمی دهندواینرا سالهاست که دریافته ام به حکم انسان بودنم .

    زندگی در جریان است برای من  و همان کاکتوس هایی که پشت پنچره نشسته اند ، حتی برای ان کولی خانه بدوشی که هر شب  انسوی پنجره ،زیر سایبان فروشگاه رویرو میخوابد ، که هر روز صبح کوله اش را بدوش میکشد و سبک عبور میکند.

    روزهاست که با خودم تکرارمیکنم :ما مبتلا به درد فاصله ایم ،  فاصله هایی که با هیچ زندگی پر نمی شوند  با هیچ  چیزی که بشود پیدایش کرد .این  فاصله همیشگی اند ؛ فاصله های که غرق ابهام های تاریخی اندو در نتیجه این درد ها ، دردهایی جهان شمولند .دردهایی که هیچ درمانی برایشان نیست و ما فقط به حکم انسان بودنمان  دچار این درد های تاریخی میشویم...روزهای زیادی است که ذهنم درگیر این درد های فلسفی است .بگذریم ! مثل همیشه ،راه اسان برای گریز از درد گذشتن از ان است .

داشتم می گفتم زندگی در جریان است و من هر روز صبح که بیدار می شوم -که بهتر است بگویم ناخواسته زودتر از زنگ ساعتم بیدار میشوم  - از خودم می پرسم  قرار است چند روز دیگر بگذرد ؟واین قرار را با غلظت زیادی میگویم ، مثل این است که  خدای خودم  رابازخواست میکنم!...

     بگذریم مغزم درد گرفت،  برای امروز بس است دیگر .این ها را گفتم که بگویم اخیرا در یک مجله خوانده ام که گیا ه الوورا خیلی خواص داروی ،غذایی ، فرهنگی ، اجتماعی و... دارد ؛حتمن یک گلدان ازاین  گیاه را در خانه هایتان نگه دارید!نکته ای که دارد این است که شیره این گیاه برای دردمان زخم ها و سوختگی ها بسیار  مفید است و اثرش معجزه اسا ست...حالا خودمانیم نمیشد که گیاهی چه میدانم کوفتی ، زهر ماری  پیدا میشد که وقتی شیر ه اش را می خوردی ان درد های فلسفی ادم هم ارام می گرفت  که خفه میشد !

کسی صدایم میزند :مریم بیدار شو ! دیرت شده ها ...

 

پ.ن:دوستان! اخیرا مشکلی در کامنت گذاری وبلاگ من مشاهده نکرده اید؟اگر مشکلی یا نقصی در سیستم کامنت گذاری دیده اید ، حتمن به من اطلاع بدهید  تا به مدیریت پارسی بلاگ بگویم.

 


موضوعات یادداشت


silver

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 85/7/10::: ساعت 1:9 عصر

      من و کامپیوترکم ،خیلی با هم رفیقیم .خیلی دوستش دارم! موجود بی ازاری است وبخش زیادی از  زندگیم در دستان همین موجود بی ازار است البته بگویم که از اولش هم نمی خواستم داستان اینطور پیش برود .اجبار زمانه مجبورمان کرد که در کنار هم باشیم ،شب و روز.  جالب اینجاست که بعضی وقتها سر کارش میگذارم بدجور،  طفلی می فهمد اما به روی خودش نمی اورد .احساس می کنم تا حدی هم صبور است  اینsilver .اها اسمش را نگفته بودم . تمام رنگ پوستش نقره ایست ومن  عاشق رنگ نقره ایش هستم  .داشتم میگفتم که صبور است ،که هر چه سرش بیاورم جیکش در نمی اید که بعضی وقتها مجیور است ماه ها بی وقفه کار کند تا جواب سوالات مرا بدهد ،که مرا قانع کند ومن در مقابل گاهی کنار مغزش یک پنکه میگذارم تا داغ نکند که قاطی نکند یا اگر خود ش اجازه بدهد،برای چند ساعت   hibernateمی کنمش .موجود صبوری است و اخیرا در یافته ام که در مقابل تمام بی تجربه گی ها و اذیت ها  و گاه شیطنتهای من،چه مظلومانه سکوت می کند . .بعضی وقتها که دلم از دنیا و کار و دانشگاه و...میگیرد ،می روم سراغش و با تمام وجودم دلم را خالی می کنم  اخر خودش گفته بود که هر وقت دلم گرفت می توانم روی او حساب کنم. اما این روزها یک اتفاقی افتاده است صدایی شبیه جیغ از دهانش بیرون میاید حتی درست زمانی که قرار است ساکت باشد ومن همین روزهاست که احساس میکنم شاید همه گذشت ها و صبوری هایش را ،وظیفه تلقی کرده بودم.این روزها بطور مداوم از خودم می پرسم من در مقابل تمام رفاقت ها و مرام ها وخوبی هایش چه کرده ام جز ... !

اه الان هم صدایش در امد این  رفیق صبور  silverمن.

پ.ن:میل خودتان است اما میتوانید به جای silver من، هر کسی یا چیز دیگری را بگذارید !


موضوعات یادداشت


<      1   2   3   4   5   >>   >

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com