تابوی خنده
ما مردمان شادی نیستم, گویا هیچ وقت هم یاد نگرفته ایم که شادی کنیم.زنی را می شناسم که بعد از هر بار خندیدن دستانش را گاز می گیرد !چرا ؟چون احساس می کند که بعد از هر خنده گریه به سراغش می اید.جالب این جاست که می گوید (به من ثابت شده که هر وقت از ته دل می خندم بعدش برایم مشکلی پیش می اید) .وقتی بیشتر دقت کردم دیدم تعداد بسیاری هستند که از خندیدن یا شادی کردن می ترسند .انهم به دلیل باورهای نادرستی که سینه به سینه به ارث رسیده است. دوستی می گفت(( مشکل ما از فرهنگی است که خودمان ساخته ایم ربطی به دین و مذهبمان ندارد)).اما نظر من چیز دیگری است .فرهنگ ما قرن هاست که با مذهب و عقایدمان عجین شده است .غیر ممکن است که باورهای مذهبیمان را از فرهنگمان جدا کنیم امامشکل ما این جاست که فکر کردیم با اشک ریختن و زاری کردن به خدا نزدیکتر می شویم در حالیکه چنین تفکری هیچ پایه اسمانی ندارد .خدا انقدر مهربان است و دوستدار بنده اش که هیچگاه خواستار اندوهگین بودن او نیست.روح بشر نیازمند ارامش است و ارامش جز با نشاط روح مهیا نمی شود .و این در حالی است که حتی عبادت و راز نیازهای عاشقانه با معبودنیزبا شور و نشاطی خاص همراهند که روح بشر را صیغل می دهند ولی نکته این جاست که ما با تفسیر های نادرست از دینمان اشک ریختن , زاری کردن وغمگین بودن را راهی برای جلب نظر معبود دانسته ایم .نتیجه چنین تعبیری این است که به محض شادی کردن از عذاب خدا بترسیم و دستانمان را گاز بگیریم یا صلوات بفرستیم و...!