چشمان ِ سیاه ِ تو فریبات میدهند ای جویندهی ِ بیگناه! ــ تو مرا
هیچگاه در ظلمات ِ پیرامون ِ من بازنتوانییافت; چرا که در نگاهِ
تو آتش ِ اشتیاقی نیست.
مرا روشنتر میخواهی
از اشتیاق ِ به من در برابر ِ من پُرشعلهتر بسوز
ورنه مرا در این ظلمات بازنتوانییافت
ورنه هزاران چشم ِ تو فریبات خواهد داد، جویندهی ِ بیگناه!
بایست و چراغ ِ اشتیاقات را شعلهورتر کن.(ادامه شعر )
احمدشاملو
ادم بعض وقتها ترجیح می دهد تنها با یک شعر همه ناگفته هایش را یک جا به نمایش بگذارد و هیچ توضیحی هم لازم نیست که داده شود چرا که همه ان چه که ناگفتنی بوده به طریقی دیگر بیان شده.شعر شاملو مثل همیشه برای من سرشار از گفته هایی است که در سکوت پنهانشان کرده ام و این بار در این روزهایی که اصلا دوست ندارم مثل ادم های الکی خوش حرف های بی نهایت امیدوارانه بزنم ,به گنج انزوایی پنهان پناه اورده ام .
کاش پرنده بودم شاید ان گاه بال پریدنم انقدر توانا بود که ازاین دلتنگی رهایم کند وکاش پایان شب سیه سپید باشد وهزاران کاش دیگر و...
ما خاموشایم
زیرا که دیگر هیچگاه به سوی ِ شما بازنخواهیم آمد،
و گردنافراخته
بدان جهت که به هیچ چیز اعتماد نکردیم، بیآنکه بیاعتمادی را
دوست داشته باشیم.