سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 202832

  بازدید امروز : 2

  بازدید دیروز : 3

اذر 84 - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

اذر 84 - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

سیب

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 84/9/20::: ساعت 2:38 عصر

     سیب را که گاز زد احساس کرد انقدر دلش میخواهد در زندگی غرق شود که طعم سیب را فراموش کند ,بعد اخرین باقیمانده های سیب را در  دهانش مزه مزه می کرد .یک دفعه احساس کرد طعم سیب هیچ مفهومی ندارد  هیچ .یک گاز دیگر و بعد همان طعم تکراری و تکرار وتکرار ...حس جدیدی نبود اما هیچ مشابهی نداشت .یعنی هر چه فکر کرد که طعم سیب را به چه باید تشبیه کند هیچ طعم مشابهی پیدا نکرد. معادله سختی بود .چرا دلش خواسته بود انقدر در زندگی غرق شود که طعم سیب را فراموش کند.مگر چه بود در ان طعم گس شیرین .خوانده بود ((سیب میوه درخت دانش است )) یا شنیده بود :((که شیطان در روز نخست ادم را با سیب اغفال کرده))سرش گیج رفت ...بعد در طعم سیب گم شد انقدر که در ان زندگی کرد و سالها گذشت اما ندانست که سیب خود دانش بود .دقیقا از همان زمان که ادم انرا از درخت چید و درست از همان زمان بود که سیب اغاز حادثه انتخاب شد ...


موضوعات یادداشت


تصور کن

نویسنده:زلال پرستم::: پنج شنبه 84/9/17::: ساعت 3:34 عصر

 

 

چه انتظار کشنده ای ؟تصور کن ؟ سخت است نه؟ اینکه ادمی بداند تنها چند ثانیه به پایانش مانده.ان هم چه پایان غیر منتظره ای .تصور کن ان ادمی را که به صندلیش میخکوب شده و گوشش گرفته و نفسش در سینه حبس شده .تصورش سخت است خوب میدانم .میدانم نمیتوانی تصور کنی که خلبان پرواز به دلیل نقص فنی هواپیما راضی به پرواز نبوده و ان هواپیما به هر تر تیب پرواز کرده .خوب میدانم که نمیتوانی تصور کنی ان ادم هایی که هواپیما به روی خانه هایشان فرود امده چه حالی داشته اند .از همه اینها بگذریم این واقعا سخت است که بخواهی تصور کنی که مرگ اینقدر راحت به این 130 نفر ارزانی شده! اما شاید باورش سخت باشد که بشنوی کسی ان طرف تر بگوید((شهادت این عزیزان را به خانواده های محترمشان تسلیت و تهنیت عرض مینماییم)).اخر این جا کجای زمین است که جان انسان در ان تنها وتنها با یک کلمه تعریف میشود .این جا چگونه سرزمینی است که مرگ در ان اسان خیرات میشود.این جا در کجای دنیاست که نمی توانی تصور کنی چگونه یک هواپیمای فرسوده باربری میتواند 100نفر مسافر (حتی مهم نیست که انها از اهالی ادب و هنر واندیشه باشند فقط فرض کن انسان باشند  ))را با خودش به مقصد نیستی ببرد.از همه اینها بگذریم حلا چه کسی میخواهد به ان دخترک شش هفت ساله که پدرش دریک ثانیه سوخته و رفته .بگوید شهادت یک مفهوم متعالی است .که شهادت مرگ در  یک پیکار داوطلبانه در جهت دفاع از ارمانها و ارزشهای متعالی ادمی است .حالا چه کسی میخواهد به ان دخترک بگوید که تو از حالابه بعد فرزند شهیدی و پدرت در جهت دفاع از ارمانهایش شهید شد اگران دختر پرسید دفاع از چه ؟پاسخ چه خواهد بود؟

تصور کن تو همان کسی باشی که میخواهد بگوید شهادت یک مطلوب خود خواسته است .

میدانم تصورش سخت است ...


موضوعات یادداشت


...

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 84/9/13::: ساعت 12:47 عصر

پر و خالی میشوم .خط به خط.سطر به سطر و درگیر میشوم در میانه انبوهی از تمام انچه که هست.پر میشوم از تمام انچه که باید باشد و خالی میشوم ازان چیزهایی که دوست دارم باشند ... اری پر وخالی میشوم درست مثل دریا .

---------

مدتی است که ذهنم قفل شده .نمیتوانم بنویسم .چند داستان را نیمه تمام گذاشته ام .فشار درسها و پروژه ام روز به روز بیشتر میشود.  اما از اینها گذشته ادم های اطرافم هر روز رنگ تازه ایی میگیرند .انهایی را که تا دیروز جور دیگری میشناختم امروز اصلا نمیشناسم .و عمیقا احساس میکنم ادم ها بنا به ضرورت ونیازشان با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند...شاید تا چند روز دیگر ذهنم ازاد شد و شاید توانستم انچه را که دوست دارم بنویسم .


موضوعات یادداشت


امده ایم عاشق شویم

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 84/9/2::: ساعت 3:30 عصر

به یاد استاد منوچهر اتشی

پذیره شدن دانه ای سر گشته

 تا مرواریدی افریده شود

-به خون دلی-

سینه ای به شکیبایی صدف می طلبد

جگر هزار توی سرخگل می خواهد

که خدنگ شبنمی به چله نشاند

و تا گلوی تفتیده افتاب

پرتاب کند

 

هشدار!

نطفه نهنگ است عشق نه کرمینه ی وزغی

و لمحه های تلاطم طغیانش

دلی به هیبت دریا می طلبد

هشدار! روزگار !

امده ایم عاشق شویم.

منوچهر اتشی  ......پایان پاییز 84


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com