سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 203008

  بازدید امروز : 0

  بازدید دیروز : 8

زلال پرستم - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

زلال پرستم - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

رباعی ؟

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/9/5::: ساعت 2:16 عصر

To a pottery I went by chance
Two thousand pots I saw in a glance
Cried out a pot awakened from trance
"whither potter, vendor and buyer pranc
e
"

خوبه ادم دچار افکار فلسفی -کوانتومی شده باشه و درست در همون لحظه یه دوستی که سالهاست ازش خبری نداشتی برات این متن رو مسیج بفرسته و ازت بخواد اینو براش ترجمه کنی!با کلی درگیر های ذهنی متن بالا رو براش ترجمه کردم .وقتی از اول شروع کردم به خوندن چیزیکه براش نوشته بودم ،متوجه شدم ای بابا اینکه یکی از رباعیات مشهوره (اگر گفتید از کی؟) خیلی تصادف جالبی بود.دوباره به همون جمله معروف فکر میکنم که :*هیچ اتفاقی تصادفی نیست* .درست تو همون لحظه ای که به یه اتفاق نیاز داری یا خودش میاد سراغت یا نشونه هاشو می فرسته ...نکته جالب این بود که این دوست عزیز ، خودش هم نمیدونست که این شعر از خیام بوده وخیلی تصادفی یه دوست  براش فرستاده بود و فقط میخواست معنیشو بدونه!

پ.ن1:دوست دارم خودتون بگید کدوم رباعی خیام هستش؟!(راهنمایی :...کارگه کوزه گری  ...)

 پ.ن 2:چرا وبلاگ من پینک نمیشه .یعنی بلاگ رولینگ دوباره مرده؟!!!!!!!!!!!!!


موضوعات یادداشت


رابطه های ...

نویسنده:زلال پرستم::: شنبه 85/9/4::: ساعت 3:38 عصر

گوشه اتاق ذهنم هزار تا کار انجام نشده روی سر هم تلنبار شدند .مقاله هایی که نخوانده ام .پروژه هایی که هنوز نیمه کاره هستند و من حتی حسش رو ندارم که بهشون یه نگاه سرسری بیاندازم ،و چند تا کتابی که حدود سه ماه پیش با اشتیاق زیاد خریدم و الان گوشه قفسه دارن خاک میخورند .ولی با این حجم زیاد کار های انجام نشده و برنامه های معلق مانده ،هیچ عجله ای هم برای برنامه ریزی دقیق تر ورسیدگی منظم تر به کارهایم ندارم.دیروز داشتم به این فکر میکردم که شاید یکی از دلایلش این باشد که دچار احساس عدم امنیت شغلی شده ام .مدتی است این دغدغه ناخواسته به همراهم هست که منی که تا به حال تمام زمانهای مفید زندگیم را صرف درس و تحصیل  و به اصلاح پژوهش کرده ام چقدر باید مطمئن از اینده شغلی ام باشم وقتی می بینم  بسیاری از فارغ التحصیلان دوره دکترای رشته ام  ناخواسته مجبور میشوند شرایط نه چندان خوب ومطلوب شغلی را تحمل کنندفقط به این دلیل که کسی را نداشته  اند که دنبال کارشان را بگیرد(!) .وقتی میبینم بسیاری از دانشگاه ها و مراکز صنعتی و حتی تحقیقاتی معیارهای غیر علمی را ملاک مصاحبه هایشان قرار میدهند ویا ...

دیگر چه توانی برای ادم باقی می ماند مگر اینکه بسیار خوش خیال و امیدوار تشریف داشته باشد.

پ.ن:به خاطر تنبلی ام خودم را توجیه نمی کنم فقط خواستم کمی درد و دل کنم .


موضوعات یادداشت


زندگی خوابگاهی

نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 12:18 عصر

 میتونم به جرات  بگم زندگی تو یه جمع دانشجویی ،مثل خوابگاه یا خونه های دانشجویی در کنار تمام سختی ها ودلتنگی هایی که میتونه برای ادم  به همرا ه داشته باشه .یه حسن خیلی  خوب داره و اون هم اینه که ادمی یاد می گیره چطور با انسانها رابطه برقرار کنه .شاید یکی از حسن ها ی زندگی تو چنین محیط هایی، این باشه که آستانه تحمل ادمی به شکل واقعن غریبی بالا میره ،یعنی برای من که چنین نتیجه ای داشته .البته یه نتیجه دیگر این نوع زندگی ها این هستش که ادم یاد میگیره خود خودش باشه و سعی نکنه احساس های واقعی خودشو پنهان کنه و یا فداکاری های بی مورداز خودش نشون بده .هر چندیه نکته ناگفته نمونه که لازمهء یه رابطه پایدار این هست که ادم بعضی جاها توان سازگاریشو با شرایط و روحیات افراد بالا ببره ولی تو چنین محیط های حد ومرز این سازگاری به مروز زمان ، مشخص میشه .البته بگذریم که تو همین محیط ها گاهی موجودات فضایی یافت می شوند که کاملن منحصر به فرد هستند و هیچ متد روانشناسانه ای براشون کارساز نیست !

من اعتقاد دارم که ادم ها باید هم رو تجربه کنند و زندگی های دسته جمعی ، بهترین فرصت برای پیدا کردن این تجربه هاست .

یک نتیجه اخلاقی از بحث بالا

 صراحتن بگویم که بعضی ادم ها هستن که فقط کافیه جلوشون مث خودشون باشی تا بفهمن که چقدر زندگی غیر قابل تحمله.


موضوعات یادداشت


نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

چند سخن

عید فطر بر شما مبارک

بسیاری از نظریه ها مانند شیشه پنچره اند .گرچه ما حقیقت را از خلال ان می بینیم ,اما همان شیشه میان ما و حقیقت فاصله می اندازد.

جبران خلیل جبران

سخن اول: خیلی خوشحالم از حضور خوانندگانی که بی هیچ پروایی در مورد نوشته های من نظر می دهند ودر بسیاری موارد از نظراتشان استفاده می کنم .در مورد پست قبلی ام نیازی به توضیح چندانی نمی بینم .اگر چند برخی از دوستان منظور اصلی ام را به خوبی درک نکرده بودند و مرا متهم به تند روی و منفی نگری کرده اند.البته قصد من بیشتر اگاهی از نظر دوستان بود چرا که هنوز هم اعتقاد دارم زمانی یک برنامه (چه طنز وچه جدی) می تواند اموزنده و سرگرم کننده به معنای واقعی باشد که باورهای نادرست را از جامعه بزداید باورهایی مثل تجمل گرایی ,خشونت ,مرد یا زن سالاری ,و ... و در عین حال مفاهیم و باورهای متعالی را با بیانی ساده و عامه پسند (در حد فهم عموم نه بصورت مفاهیم سخت فلسفی)به بیننده انتقال دهد یعنی بدون هیچ افراط و تفریطی زیرا در این صورت تاثیر گذارتر و ماندگارتر خواهد بود .

سخن دوم:چند روز پیش با یکی از دوستان قدیمی ام که در حال حاضر درکانادا مشغول به تحصیل است صحبت می کردم از شرایط خوب درسی ,امکانات عالی دانشگاهی و رفاهی که در ان جا داشت می گفت .از اینکه چقدر شهر محل اقامتش زیباست و چه زمستانهای رویایی دارد و.... ولی می گفت که هیچ وقت حاضر نیست یک عصر جمعه در ایران را با این روزها عوض کند .انقدر از غم غربت و دلتنگی هایش به ایران می گفت که باورم نمیشد این همان کسی باشد که عاشق رفتن به ان سوی مرزها بود.وقتی گفتم عصر های جمعه ایران چه ویژگی برجسته ای دارد جز دلتنگی و در بسیاری موارد بی حوصلگی .پاسخ داد :دلت میاد من حاضرم هزار برابر عصر های جمعه دلتنگی بکشم وتوی ایران توی بدترین دانشگاه اون جا درس بخونم اما یه روز غم غربت رو توی این بهشت نکشم!

سخن اخر: بزرگتر ها میگن قدر چیزایی رو که دارید بدونید اما کو چیکترا وقتی این حرفا رو می شنون که خودشون بزرگ شدن.


موضوعات یادداشت


نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

حافظ ابنای جهان را غم مسکینان نیست.......

فرصتمان برای زیستن اندک است و ارزوهایمان بس بزرگ . کاش فرصت بیشتر بود یا ارزوهایمان کوچکتر .چه کسی می داند شاید این حسن اشرف مخلوقات است که همیشه ارمان طلب بوده و هست .چه کسی می داند!

تا مدتی این وبلاگ تعطیل خواهد بودبه وبلاگ های دوستان سر خواهم زد و مثل همیشه از اندیشه ای نابشان استفاده خواهم کرد .سرفراز باشید و پر از اندیشه .


موضوعات یادداشت


نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

اه تو می دانی

می دانی که مرا

سر باز گفتن کدامین سخن است

از کدامین درد.(شاملو)

وقتی نمی خواهی بنویسی یعنی خودت را مجبور می کنی که ان چه را که دوست داری کنار بگذاری .وقتی خودت را مجبور می کنی که ننویسی مثل ادمی می شوی که قلبش را گرفته اند و فشار می دهندان وقت انقدر خون چکه چکه می ریزد که دلت می خواهد فریاد بزنی و بگویی بس است دیگر, بس است !حالا من شده ام همان ادمی که با خودم قرار گذاشته بودم ننویسم اما در واقع درگیری های تحصیلی تنها یک بهانه بود که خودم را هم توجیه نمی کرد.شاید در ناخواداگاهم این اندیشه جا گرفته بود که با نوشتن اری تنها با نوشتن کاری از پیش نمی بری وحداقل حتی خودت را هم ارام نمی کنی!

این روزهاوبلاگ خوانی را کنار گذاشته ام .از سطحی نگری های اطرافم از تحلیل های ناشیانه دور و برم و راحت تر بگویم از زوالی که به اجبار تحمیل مان شده است, زوال در اندیشه هاو ابتذالی در نوشته ها که گویا تن هیچ کسی را نمی لرزاند وهمه اینها بیشترین نمودشان در این وبلاگهای مفلوک به چشم می خورد,خسته شده ام .خسته شدن شاید کلام مناسبی نباشدبهتر است بگویم که رنج می کشم .رنج می کشم که چگونه شد که ما به این اضمحلال تن دادیم.این وبلاگ ها با همه نویسندگان سرشناس , ناشناس و گمنامشان همگی فریاد در حنجره خشکیده ایی هستندکه سرا غاز یک بحران را هشدار می دهندبا این تفاوت که هر کس با شیوه خودش عصیان می کند!

..........................

هفته ای که در ان هستیم هفته پژوهش است اگر نمی دانستید حالا بدانید .در همه دانشگاهها و مراکز علمی کشور هم همایش ها و سمینارهای بی شماری بر گزار می شود که در بیشتر انها به جایگاه علمی ایران در جهان و نقش ایران در تولید علم در مقیاس حهان تو جه می شود.ایران از نظر علمی (در تمام رشته ها به طور متوسط)از میان ??? کشور جهان در مرتبه ??قرار دارد و در رشته شیمی این مرتبه در سالهای اخیر کمی بهبود یافته و به مقام ?? ارتقا یافته است.اما متاسفانه ایران تاکنون فقط در?.?? تولید علم در جهان نقش داشته است, که این امار هم یک امار کمی است شما فکرش را بکنید که به صورت کیفی ما در کجای جهان ایستاده ایم و چه حرفی برای گفتن داریم!

.......................................

این روزها در شهر من باران می باردو من چقدر باران را دوست دارم.باران را انقدر دوست دارم که دلم می خواهد زیر نزول بی ریایش ارام ارام قدم بزنم و انقدر خیس شوم که هیچ گاه حسرت اب بر دلم نماند.باران را انقدر دوست دارم که دلم می خواهد قطره قطره اش را برای روزهای گرم تابستانم ذخیر ه کنم .باران را به خاطر زلالیش دوست دارم .هر وقت که باران میبارد می نشینم کنار پنچره و به همهمه پر شور قطرات باران گوش می دهم اری به ترانه باران ,ولی گویا قرار است این قطرات انقدر بیایند بنشینند روی زمین که سیلی بیاید .و سیل هم هیچ گاه مهربان و بی ریا نبوده است. چه سرنوشت غریبی دارند این قطرات باران!

...................................................

وقتی داشتم این متن را می نوشتم یک فال حافظ هم گرفتم ببینید حافظ چه گفته:

دوش با من گفت پنهان کاردانی تیز هوش

وز شما پنهان نشاید کرد سر می فروش

گفت اسان گیر بر خود کارها کز روی طبع

سخت می گیرد جهان بر مردمان سختکوش

...

فکر کنم دیگه لازم نیست بقیه اش روبنویسم این هم حافظ که خوب جواب ما رو داد!

...........................................................

تا بعد بدرود


موضوعات یادداشت


نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

سلام

بعد از این همه مدت تاخیر اپدیت کردن هم حس و حال غریبی دارد.در این یک ماهی که گذشت انقدر درگیر درس و تز بودم که فراموش کرده بودم چیزی به نام وبلاگ هم دارم .حالا که امده ام و نظرات دوستان را می خوانم احساس می کنم چه راحت از این فضا دل کنده بودم !

درس ها تمام شد و مقطع دیگری از تحصیلاتم به اتمام رسید اما هنوز احساس می کنم که باید بروم و باید بخوانم چراکه هنوز فکر می کنم چیزی نمی دانم !

هنوز چیزی از دفاع نگذشته که دلم هوای کلاس , درس و اضطراب های مخصوص ان روزها را کرده روزهایی که تنها عشق کتاب و درس زنده نگهم می داشت با همان احساسی که به من می فهماند زندگی چیزی نیست که لب طاقچه عادت از یاد من و تو برود.امیدوارم بتوانم این راه را تا انتهایش ادامه بدهم هر چند این را ه را پایان نیست .

تصمیم دارم قالب وبلاگم را به زودی عوض کنم شاید در قالب جدیدنوع نوشته هایم نیزتغییری کرد ولی هنوز دغدغه هایم سر جای خودشان باقی هستندو فکر نمی کنم محتوای وبلاگم خیلی متفاوت باشد اما مطمئنا متنوعتر خواهد بود.

این وبلاگ جدیدم در پارسی بلاگ است: زلال پرست

دوستانی هم که لطف کردند به من لینک داده اند لطفا لینک را عوض کنند .

به امید بهروزی شما

خدانگهدار


موضوعات یادداشت


خونه تکونی

نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

خیلی کیف میده ادم بعد از دو سال که وبلاگشو ترک کرده ورفته خونه جدیدش دوباره بیاد و اونو گرد گیری کنه .دلم برای ااینجا تنگ شده بود .اومدم نگاهی بهش بندازم دیدم خیلی مهجورافتاده.میدونم کسی نمیاد اینجا .کسی این یادداشت رو نمیخونه اما دلم برای همین صفحه سوخت اومدم یه صفایی بهش بدم وبرم.

زلال پرست فعلی منو اگه حتمن ببینید(اگر اینجا اومدید البته) . خداییش پرشین بلاگ هم کلی عوض شده ها .اون موقه ها که من اینجا بودم خیلی پبشرفته نبود .یه جورایی دلممیخواددوباره برگردم خونه اصلیم!

زلال که باشی اسمان در توست حالا چه اهمیت دارد گودالی اب باشی یا یک اقیانوس!

همین است که عاشق زلالی توام !


موضوعات یادداشت


نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

عشق علی

وقتی گفت عاشق علی است, باور نکردیم.خیره مانده بودیم به موهای بلندش که یله شده بودند روی شانه هایش,و به گیتاری که در دست داشت.زیر لب گفت که تنها الگویش علی است , خندیدیم و به اوگفتیم ((واقعا! )) او می توانست آسان درک کند که هیچکس او را باور نمی کند.وقتی هم که رفت ما حتی با نگاهمان بدرقه اش نکردیم,خیال کرده بودیم اینها همه از نخیلات شبانه اش ناشی می شود از همان لحظه هایی که به او باور متفاوت بودن را القا می کرد.او آرام رفت و ما تا مدتها فراموش کرده بودیم که یک گیتاریست جوان عاشق علی است.

روزها گذشت انقدر که نفهمیدیم حضور سبک او در همه ثانیه هایی که ما بی تفاوت از کنارشان می گذشتیم چه شکوه اهورایی داشت حتی نمی دانستیم که در حزن صدای او چه رازی هست که همه را درگیر کرده است, مایی که با ملاکهای روزمره مان اورا فقط یک هنرمند می شناختیم.

یک روز از همان روزهایی که پر از خیسی اشک بود همه فهمیدیم که چقدر ملاکهایمان وارونه بوده اندوچقدر او را بد شناخته بودیم .وقتی که دیگر او در میان ما نبود ,اویی که در یک حادثه ناگهان رفته بود تا به همه ثابت کند که هیچ وقت ادعا نکرده است;خبر کوتاه بود :کودکی را که در خیابان دویده بود ,نجات داد ورفت !او ارام رفت و ما فرصت این راکه بگوییم او را نشناخته بودیم از دست دادیم .اگرچندجز ءجزءپیکر او در تن دیگران حیات داشت,پسری که از قلب عاشق او جانی دوباره گرفت, هم گفت که عاشق علی است.

حالا او انقدر زنده است در میان ما که احساس می کنیم چقدر در مقابل او ما مر ده ایم دیگر می دانیم هر کسی علی را به شیوه خود دوست می دارد .


موضوعات یادداشت


نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/9/3::: ساعت 8:36 صبح

ان چه را که هستید دوست مدارید .تنها انچه را که ممکن است بشوید دوست بدارید.(سروانتس)

ان کس که در حال تولد نباشد در حال مرگ است.(باب دیلن)

ادمی بر همه صورتهای حیات تسلط یافته است زیرا وقت بیشتری را صرف بالیدن کرده است .حال اگر زمان بیشتری را صرف کند و این زمان را خردمندانه تر بگذراند چه بسا باز افرینی و تسلط بر خویش را نیز بیاموزد.(ویل دورانت ـ تاریخ فلسفه)

سرانجام همه زندگی زیستن ان است .چشیدن تجربه تا سرحد توانایی و پیشواز مشتاقانه و بی واهمه ءتجربه تازه تر و غنی تر.(الئور روزولت)


موضوعات یادداشت


<      1   2   3   4   5   >>   >

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com