عشق علی
وقتی گفت عاشق علی است, باور نکردیم.خیره مانده بودیم به موهای بلندش که یله شده بودند روی شانه هایش,و به گیتاری که در دست داشت.زیر لب گفت که تنها الگویش علی است , خندیدیم و به اوگفتیم ((واقعا! )) او می توانست آسان درک کند که هیچکس او را باور نمی کند.وقتی هم که رفت ما حتی با نگاهمان بدرقه اش نکردیم,خیال کرده بودیم اینها همه از نخیلات شبانه اش ناشی می شود از همان لحظه هایی که به او باور متفاوت بودن را القا می کرد.او آرام رفت و ما تا مدتها فراموش کرده بودیم که یک گیتاریست جوان عاشق علی است.
روزها گذشت انقدر که نفهمیدیم حضور سبک او در همه ثانیه هایی که ما بی تفاوت از کنارشان می گذشتیم چه شکوه اهورایی داشت حتی نمی دانستیم که در حزن صدای او چه رازی هست که همه را درگیر کرده است, مایی که با ملاکهای روزمره مان اورا فقط یک هنرمند می شناختیم.
یک روز از همان روزهایی که پر از خیسی اشک بود همه فهمیدیم که چقدر ملاکهایمان وارونه بوده اندوچقدر او را بد شناخته بودیم .وقتی که دیگر او در میان ما نبود ,اویی که در یک حادثه ناگهان رفته بود تا به همه ثابت کند که هیچ وقت ادعا نکرده است;خبر کوتاه بود :کودکی را که در خیابان دویده بود ,نجات داد ورفت !او ارام رفت و ما فرصت این راکه بگوییم او را نشناخته بودیم از دست دادیم .اگرچندجز ءجزءپیکر او در تن دیگران حیات داشت,پسری که از قلب عاشق او جانی دوباره گرفت, هم گفت که عاشق علی است.
حالا او انقدر زنده است در میان ما که احساس می کنیم چقدر در مقابل او ما مر ده ایم دیگر می دانیم هر کسی علی را به شیوه خود دوست می دارد .