سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 202865

  بازدید امروز : 6

  بازدید دیروز : 16

اردیبهشت 85 - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

اردیبهشت 85 - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

اسطوره

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/2/31::: ساعت 9:52 صبح

یکی یکی میمیرند

باورهای تو

و من در اغوش سرد اضطرابم جان میکنم

زمانی که میشکنی

 یکی یکی میمیرند

رویا های من

وقتی که تمام میشوی

واین پایان غیر منتظره ای است  

اسطوره من!

 


موضوعات یادداشت


مرز

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 85/2/27::: ساعت 1:52 عصر

دوستم میگه :به ادم ها اونقدر نزدیک نشو که نتونی ازشون دور بشی .من سرم  رو می ذارم رو دستام و به اون روزی فکر میکنم که ادم ها اونقدر دافعه داشته باشن که توان نزدیک شدن بهشونو نداشته باشم.دوستم داره حرف می زنه و من دارم به مرز میان ادم ها فکر میکنم .فقط همین !


موضوعات یادداشت


دستهای خیس!

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 85/2/20::: ساعت 9:39 صبح

دستهایت خیسند

قبول داری؟

واسمان ابری است و نگاه تو در منتهای غرور

ومن حقیر !

وچه سخت کتاب جبر میخوانم خط به خط

وحفظ میکنم وقتی

از اسمان سیب می بارد, درست وقتی

نیوتن غرق نبوغ میشود

و تو ان بالا نشسته ای سرخوشانه

و ابر می سازی مضحک!

و دست هایت هر روز خیس تر میشود

به اب؟نه غرور

و من چه مجبورم کتاب بخوانم...

اه قاطی کرده ام !

تو بگو اخر

من از کجای زمین می توانم تو را جمع کنم 

وقتی

موذیانه خودت را در اسمان قایم کرده ای!


موضوعات یادداشت


سلام

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 85/2/18::: ساعت 8:18 صبح

سلام

نمی دونم این روزها چه اتفاقی برام افتاده .اصلا نمی تونم درک کنم چرا چیزی نمی تونه راضیم کنه .احساس می کنم همیشه یه کاری هست که باید انجام بدم اما هیچ کاری اون باید رو برام نداره!خسته نیستم  .این رو خوب درک می کنم !اما خوب می فهمم که ادم های دو رو برم خسته اند .عصبی اند .افسرده اند .این پست رو برای این نوشتم که بگم پست قبلی من مربوط به شخص خاصی نبود ...نمی دونم شاید هم در ناخوداگاهم چیزی وول می خورد که من اون پست رو نوشتم ولی دلیلش واقعا یک مساله عینی نبود .اون متنی رو که برای هیچکس نوشته بودم در واقع یک جور دلداری دادن به خودم بود همین .ما هممون در طول روز با ادم های جور و ناجوری برخورد می کنیم که درکمون نمی کنند .حرفامونو نمی فهمن و یا حتی اگر هم ادعا می کنن که می بیننمون و به حرفامون گوش می کنن در واقع دارن نقش بازی می کنن .نمی خوام بگم همه این ادم ها ارزش ادم بودن رو ندارن.خوب خیلی ها هم هستن که   اونقدر درگیر زندگی های خودشونن که فرصت فکر کردن به بقیه رو ندارن ولی عده ای هم هستن که یفیه رو بازی میدن و باهاشون وقت میگذرونن .حرف من برای اون دسته از ادم ها بود .اون هیچکس درواقع میتونست خودمن هم باشم و یا حتی شما !

اقای رادبوی عزیز :امیدوارم الان منظور من رو از پست قبلی متوجه شده باشید .شما جز خواننده های دقیق و نکته بین وبلاگ زلال پرست هستید و من همیشه از کامنت هاتون استفاده میکنم.

 


موضوعات یادداشت


...

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 85/2/11::: ساعت 10:23 صبح

همتم بدرقه راه  کن ای طایر قدس   که دراز است ره مقصد من نوسفرم

.

دیشب فال حافظم این بود :داشتم به این فکر میکردم ره مقصدم کجاست؟

-----------------------------------------------------

برای هیچکس:

هرچه گفتم گوش نکرد

ندیدم

خنده اش گرفته بود

حالا هم مهم نیست که ندیده و نشنیده

فقط می خواست به من نشان دهد بعضی ها ارزش ادم بودن ندارند !...

 

 


موضوعات یادداشت


خوشبختی

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 85/2/5::: ساعت 2:5 عصر

نمیدانم چند ساله است اما قامتش خمیده .همیشه از دور دیدمش به اندازه یک خیابان ویک شیشه فاصله وعادت کرده ام به اینکه هر روز صبح اورا ببینم به بهانه اب دادن به گل هایی که از اب سیراب شده اند ومن بی انکه بدانم چرا هنوز به شمعدانی خشکیده لبه پنجره ام اب میدهم و امیدوارم روزی شاخه های خشکیده اش سبز شوند.نمی دانم چرا اینقدر دلم به حال او میسوزد.  به حال او ,همان مردی که یکسال است ریز سایبان ساختمان روبروی پنجره اتاق من می خوابد .همان مردی که شب ها وقتی که هیچکس بیدار نیست ارام ارام میاید و گونی اش را پهن می کند ان گوشه ای که من احساس میکنم هرگز خاطره یک خیابان خواب بدبخت اواره را از یاد نمی برد .صبح ها وقتی که به گلدان هایم اب میدهم خورشید کم کمک از خواب بیدار شده است درست در همان لحظه هایی که او کیسه اش را به دوش می کشد و ارام ارام ناپدید میشود و دقیقا در همان لحظه هاست که احساس میکنم چقدر تعریف خوشبختی میتواند متفاوت باشد برای کسی چون من  خوشبختی یعنی از زندگی لذت بردن و برای کسی چون او خوشبختی شاید خوابیدن در اتاقی باشد با یک زیر انداز گرم ونرم .اما شاید هم او با همه این بدبختی ها خودش را خوشبخت بداند کسی چه میداند شاید تعریفش ازخوشبحتی خوابیدن در فضای باز باشد در کنار یک خیابان شلوغ  .ولی هر چه که باشد یا نباشد دلم به حال اومیسوزد و به حال گلدان خشکید ه ام که مجبور است هر روز حجم بی مصرفی از اب را تحمل کتد.


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com