1.نمیدانم چه رابطه ای بین درگیری ذهن و خلاقیتم وجود دارد ولی هر چه اسوده خیال تر میشود ،خلاقیتم کمتر میشود .چند روز پیش داشتم دست نوشته هایی را که دقیقن دوماه قبل از امتحان دکتری نوشته بودم ، میخواندم .انروزها را درست به خاطر دارم .سرشار از اضطراب و دلهره بودم .نمی دانستم کدام رفرنس را بخوانم و یا از کجا شروع کنم .وقتی کوانتوم را می خواندم انقدر دل نگرانی داشتم که انرا تمام نکرده به سراغ ترمودینامیک می رفتم و درست در همان لحظه ها گوشه تمام کتاب هایم و لا به لای کاغذهای جزوه هایم پر شده بود از سوالات فلسفی وجملات کوتاه و... دقیقن در همان ایام، انقدر ایده برای نوشتن داشتم که در تمام ایام زندگیم بی نظیر بود.این روزها لذت خالق بودنم را از دست داده ام واین شاید عذاب اورترین فقدانی است که در درونم احساس میکنم .حالا زمانی که دست نوشته هایم را میخوانم ناخواسته حسرت روزهای پر دغدغه ام را میخورم .نمیدانم چه بر سرم امده . شاید به قول بعضی ها( خوشی زده زیر دلم)!
2.مرگ قسطی فردینان سلین بیشتر از انچه که فکر می کردم نفس گیر است .خالق معرکه ای است این بشر،ولی مهدی سحابی هم در جذاب تر کردن بیان سلین برای من ایرانی که در جو زبانی نویسنده اصلی رمان نبوده ام بی تاثیر نیست .خواندن رمان مرگ قسطی با ترجمه مهدی سحابی را به شما پیشنهاد میکنم .
3.هنوز هم نمیدانم چرا دوستانی که از امریکا خواننده وبلاگ من هستن ،نمیتونن تو وبلاگ من کامنت بگذارن .نه تو وبلاگ من و نه تو هیچ وبلاگ دیگری از پارسی بلاگ ...دلیلش چیه به نظر شما ؟
4.من این روزها عجیب دوست دارم این اهنگ را گوش بدهم .