سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 209500

  بازدید امروز : 71

  بازدید دیروز : 126

زلال پرستم - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

زلال پرستم - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

بی عنوان(خودتان عنوانش را پیدا کنید)

نویسنده:زلال پرستم::: شنبه 83/12/15::: ساعت 11:18 صبح

((ما تاریخ هستیم یعنی گذشته خویش هستیم .اینده ما زیستن گذشته ی ماست .ما باگذشته ی خویش به پیش رانده می شویم.))

مارتین هایدگر- در کتاب هایدگر و پرسش بنیادین

 

غیبتم زیاد طول نکشید , می دانم ! جای دوری نبودم همین نزدیکی ها وبلاگ ها را می گشتم ,می خواندم .مدتها می شود به جز سه یا چهار وبلاگ , خواندن بقیه وبلاگها را کنار گذاشته بودم یکی از مهمترین دلایلش کمبود وقت بود البته نه این که الان بیکار باشم  نه ,اتفاقا انقدر برنامه هایم بهم فشرده شده که دلم می خواهد روزهایم کش بیایند و هیچ وقت 24 ساعت تمام نشود! اما یک دلیل دیگر هم هست  :خواندن بعضی و بلاگها خسته ام می کردندیا می کنند ...حرف های تکراری را میشود با رنگ های متفاوت در وبلاگهای مختلف دید و لذت برد!!! ..می ترسم خودم هم دچار این تکرار شوم.

اما هدف از نوشتن پست امروزم:دلم می خواهد با دوستان فمینیستم کمی خلوت کنم البته از طریق همین دریچه مجازی...امادیگران هم می توانند این یادداشت را بخوانند و نظر بدهند .در این چند روز که نبودم تا ان جا که توانستم وبلاگهای مختلف را سرکی کشیدم و خواندمشان ... کنجکاویم وادارم کرد تا ببینم دوستان فمینیستم به دنیای دور و برشان چطور نگاه می کنند...باور کنید  نمی گویم همه شان  اما بیشترشان یک جور بودند انگار یک متن را کپی کرده باشی و بگذاری در وبلاگهای مختلف ...دوست دارم بی پرده صحبت کنم بدون این که کلمات را کادو پیچی کرده باشم و تعریف و تمجید بیخودی نثار کسی کنم...

خانم های محترم! (میگویم خانم چون به صورت نسبی بیشتر فمینیست نما ها خانمندو باز میگویم فمینیست نما چون میدانم خیلی هایشان بی فلسفه ادعا میکنند!)

 لطف کنید به جای این قدر محکوم کردن دیگران در پایمال شدن حقوق زنان ...کمی به حماقت ها ی جنس خودتان خرده بگیرید ! خسته شدم از بس سکوت کردم ...من منکر این نیستم که حقوق برخی از زنان پایمال شده و برخورد ها ی نامناسب با انها را نیز منکر نمی شوم ولی چنین ظلم و اجحافی در قبال مردان هم هست اگر نیست دلیل بیاورید!  اگر چه امکان دارد از نظر کمی ,کمتر باشد ولی وجودش را نمی شود نادیده گرفت .

به جای این که بگویید فلان زن اغفا ل شد ... اون یکی می خواهد اعدام بشود  وای چیکار کنیم ؟ ...این یکی هر روز کتک می خوره اخ بدبخت شدیم!!! به دنبال راه حل باشیم چقدر از این ظلم ها نوشته اند وکسی سود نبرد؟ اگر منصفانه به قضیه نگاه کنیم می بینیم به روی یک دایره وسیع فقط دور زده ایم بی انکه نتیجه ایی بگیریم .دخترکانمان هنوز بزک کرده گوشه خیابان می ایستند وقهقه می زنند و جنسیتشان را می فروشند! و ما هی نشسته ایم و حرص می خوریم که خدایا چرا می گویند زن را چه به کارهای بزرگ و علمی!!!حالا تا کی می خواهیم بگوییم این ها قربانی اجتماع هستند ؟تا کی میخواهیم مسئولیت نفهمی خودمان را به دوش دیگران بیندازیم ؟تازمانی که دخترکان و زنان ما مثل مادر بزرگ های مادربزرگهایشان فکر میکنند چه انتظاری می توانیم داشته باشیم؟

به نطر شما راه بهتراین نیست که زنان را اگاه کنیم به خودشان ...به شناختن خودشان  به این که بدانند برای هویت گرفتن حتما لازم نیست ازدواج کنی؟به جای انکه به انها تلقین کنیم شما جنس شکست خورده و تو سری خوری هستی به انها یادبدهیم حداقل چطور به همدیگر احترام بگذارند وقتی دارند با هم جنس خودشان حرف می زننددر حالیکه به هم حسادت نمی کنند.یا اینکه به انها یاد بدهیم که بین فرزندانشان هیچ فرقی وحودندارد و یا اینکه اینقدر به همسرانشان وابسته نباشند...حالا شاید بگویید این کارها زمان می برد ان هم نه یک سال دوسال  ...خوب اشکالی ندارد از همین حالا شروع کنیم .می گویید فرهنگ سازی نیاز است خوب از فرهنگ سازی شروع می کنیم و اولین کارهم همین وبلاگ نویسی است !...

 انقدر حرف هست که نمی دانم چطور خلاصه اش کنم ...کلام را کوتاه می کنم باقی اش را می سپارم به خودتان !

 

بهار هم نزدیک است:

((همیشه رخت های کهنه را دوست داشتم

چون بوی نو می داد

رخت های نو هرگز بوی خاطره های کهنه نمی دهند

به همین دلیل از خریدن لباس عید زیاد خوشم نمی اید!))

 

 

 


موضوعات یادداشت


مجسمه

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 83/12/11::: ساعت 12:33 عصر

  ((از این سراشیبی که پایین می روی خانه ای میبینی بی سقف ,دیوارهایش آبی است و کمی ان طرف تر خاکی نرم از جنس رس.او در ان خانه است  در این دیار همه اورا میشناسند .در ان خانه ی بی سقف!))

  به او نگاه کردم و راهنما سکوت کرد .چشمم را بستم و او پلک زد .به این فکر میکردم که حماقت او بیشتر است یا من وکداممان ادعای عاقل بودن میکنیم!

 از سراشیبی پایین رفتیم با ماشینی که دنده اش آزاد بود .

  همه راه با سنگینی سکوتی طی شد که صدای بال مگس ها را هم به خلوت خود راه نمی داد.خانه ی  بی سقف پیدا بود .

  به او گفتم:((پیاده شو  این جا اخر خط است دیگر سراشیبی تمام شده !))  و او اهسته پیاده شد .

  ان قفس مرموز بی سقف پیدا بودبا ان دیوارها ی آبی. او تنهایم گذاشت و این اغاز رسالت سنگینی بود که باید به تنهایی به پایان می ر سید...مجسمه ها حمام افتاب گرفته بودند تا نم گلشان خشک شود و گاه گاهی در گوش هم پچ پچی میکردندمرا که دیدند بر گشتند و بو کشیدند شاید می خواستند بدانند بوی کدامیک از ما به گل شبیه تر است! در خانه باز بود و من وارد شدم , ودر بهتی غریب او را دیدم که داشت گل بازی میکرد; ومجسمه ها همه برگشتند و مرا دیدند که بوی گلم را پشت ان  خانه جا گذاشته بودم...مجسمه ها خندیدند و خود را بدست اوسپردند تا پیکرشان را نواز ش کندواو مرا نگاه کرد و گفت :(( درد تو این است که بیش از اندازه کنجکاوی مجسمه ی عاقل من! اه که فراموش کرده بودم فوت اخر را... )) و به روی تنم فوت کرد فوت فوف فوت...تنم بوی خاک گرفت!

 

 پی نوشت:((گل )) را با علامت کسره زیر حرف ((گ))بخوانید.

مدتی نیستم تا کی نمیدانم!...می خواهم کتاب های نخوانده ام را بخوانم و  متن هایی را که برای روز مبادا گذاشته بودم .

بدروود

 

..


موضوعات یادداشت


دوستی

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 83/12/9::: ساعت 3:23 عصر

((ترن))

ترن سریع تراز تست

و روی ضربه ئ بیست و چهار

           میان شب

ترا به تونل تاریک میبرد

            و خواب

تمام چشم تو را میبرد

            و کرم

تمام جسم تو را میخورد

           ولی ترن

به انتظار تو در ایستگاه می ماند.

زنده یاد محمدرضا نعمتی زاده(شاعری از دیار تب زده جنوب -بوشهر)  -از کتاب چاپ نشده منظومه های تماشا

 

       چقدر دوستی های این دوره و زمانه رنگ و بوی غریبی دارند .دوستی که نه همان نقشهای قلابی راکه هر روز برای هم بازی میکنیم .می خواهم بگویم چقدر دلتنگ میشوم وقتی خاطرات بزرگترهایم را میشنوم که در وصف صداقت ها و یک رنگی های زمانه شان دوستی هایشان را به رخ نسل ما میکشند .این روزها معیار همه چیز که دوستی هم یکی از ان همه چیز است بر میگردد به این که چقدر درا ن سود هست و چقدر زیان .از بزرگترها میشنوم که میگویند((یادش به خیر دوستی های ان موقع کجا رفته این دوره و زمونه ادما همشون سر هم شیره می مالن)) و بعد به خودم می گویم چرا ؟واقعا چرا ؟...گویانسل ما نسلی است که خود رو بوده ویا ناگهانی از اسمان نزول کرده است .هیچگاه بزرگترهانمی خواهند بپذیرند که مصلحت طلبی های دیروز انان است که در دوستی های امروز ما صداقت را تیره کرده است.دوستی هایی که که با یک حرف از هم می پاشند و یا با چند ماه دوری فراموش میشوند .دوستی هایی که تا زمانی ادامه  دارند که در ان تجارت سود داشته باشد ! البته در این وانفسای قحطی دوستی, هنوز هستند انسانهایی که می توانی همدرد و همراه خطابشان کنی و انقدر به انها نزدیک شوی که احساس کنی چقدر خوشبختی که یکی هست که حرفهایت را بشنود و لمس کند .دوستی هایی که در ان نه سود مطرح است و نه زیان .فقط کافی است یک نفر تنها یک نفر از این دوست ها داشته باشی که بدانی که چرا ((دل بی دوست دلی غمگین است)) ؟هرچنددراین زمانه پر اشوب انقدر معیارها واژگون شده که بسیار باید جستجو کنی تا دوستت را بیابی وگرنه انقدر ادم هست که ادعای دوستی میکند ولی باطنا((همگی مگسانند دور شیرینی))...

     پی نوشت 1 :دراین زمینه حرف و حدیث بسیار است .تحلیل های روانشناختی و جامعه شناسی بسیاری را خوانده ام که در بسیاری از انها جامعه و در مرتبه بعدی خانواده را مقصر اصلی در از بین رفتن صمیمیت و یکرنگی ارتباطات قلمداد کرده اند به طور مثال یونگ جمله ای دراین زمینه دارد:((از نظر روانشناسی هیچ چیز بیشتر از زندگی نزیسته والدین بر محیط اطراف و خصوصا بر فرزندان شان تاثیر نمی گذارد.))ودر تحلیل های دیگر رشد سریع تکنولوژی وپپیدایش  زندگی ماشینی را عامل ((ماشینی شدن)) انسانها معرفی کرده اند...چه باید گفت و چه باید کرد ؟

    پی نوشت 2:هر چند خوشبختانه در همین وانفسای قحطی دوستی ,اقبال با من همراه بود وچند دوست(هرچندانان که من دوست مینامم   تعدادشان اندک است) اندیشمند وهمراه نصیبم شد .دوستانی که فرزانگی وصداقتشان انقدر ها هست که مرا در نوشتن این پست مردد کرد .به همین جهت تنها ان چه را نوشتم که در پیرامون خودو در جامعه احسا س کرده ام .روابطی مغشوش و ارزان که فقط بنا به منافع شخصی شکل میگیرد!!!

 


موضوعات یادداشت


عروج

نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 83/12/7::: ساعت 10:43 عصر

 رفتم و تو را بدست پر رونق دریا دادم

اسمان ابری بود

و شکوه جنگل چشم بی شرم مرا می ترساند

تک درخت سروی جامه ی سبز تنش را به من خسته نمایش میداد

که در ان خاموشی

قطره ابی به تن پر عطش احسا سم بی توقع غلتید

و به ناگه دیدم

که تو از ابی دریا لبریز

در تما شای عروج دل من

غزل درد و عطش را به هم امیخته ای

قطرات باران بوسه ها بر لب پر خواهش من می دادند

و در اوای نسیم

نغمه های خوش باران من را

به اهورایی ترین حادثه روح فرا می خواندند

 

اسمان ابری بود

و نسیم دریا بوی خاکی میداد که پر از باران بود

که پر از انسان بود و پر از مستی درد!!!

...

مریم 

 شاعر نیستم چرا  که ادعای شاعر بودن را   ندارم اما در لحظاتی این چنین که بوی خاک باران خورده و نسیم فرحبخش دریا  ی جنوب روحم را  صیغل میدهد  احساسم جوانه میزند و لذتی مرطوب متولد میشود هرچند که امدنش پیام اور درد است.هر چند که خود درد شیرین است .باران را دوست دارم نه به خاطر خودش به دلیل ان که روزهای بارانی اسمان هر چه دلش میخواهد گریه میکندبی ان که کسی جلو دارش باشدبه دلیل انکه روزهای بارانی بوی خاک همه فضا را پر می کند و من برای بار دیگر جوانه می زنم باران را به خاطر زلالیش دوست دارم ...

 می خواستم ادامه شعر را بنویسم  که نشد .دلم نیامدهمانطور دست نخورده گذاشتمش گوشه دفترم و دفتر را بستم دلیلش را نمیدانم فقط احساس کردم نیازی نیست که دیگر ادامه اش را بنویسم .

میخواستم پست جدیدی بنویسم که پشیمان شدم با خودم گفتم همین جا به ادامه ئ پست جمعه ام اضافه اش می کنم.چند روزی می شود که خانه تکانی ام را شروع کرده ام خانه تکانی از نوع خودم نه ان طوری که دیگران فکر میکنند .مثلا همه ئ ارشیو وبلاگم را خوانده ام و خودم را بررسی کرده ام که چطور بزرگ شده ام  در این یک سا ل ونیم.یا نشسته ام و تک تک کتاب هایم را گردگیری کرده ام و به ان فکر کرده ام که چقدر از این کتابها سود جسته ام همینطور همه روزهای گذشته را مرور کرده ام و چقدر خوشحالم که می بینم هیچگاه عقب نرفته ام هیچگاه!خانه تکانی عجب خوب است خیلی بیشتر از ان چیزی که دیگران فکر میکنند...من احساس میکنم در هر بار خود تکانی ده سال پیرتر میشوم و این خیلی نشاط اور است خیلی بیشتر از ...


موضوعات یادداشت


فقط یک جمله !

نویسنده:زلال پرستم::: پنج شنبه 83/12/6::: ساعت 12:0 صبح

در جهانی که در آن همه چیز نقل می‌شود‌، نزدیک‌ترین وسیله در دست‌رس‌، اسلحه است و مرگ‌آفرین‌ترین حادثه‌، آگاه شدن‌.

میلان کوندرا -از رمان اهستگی 


موضوعات یادداشت


زلزله

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 83/12/4::: ساعت 9:56 صبح

   حوالی ساعت 5 امروز صبح یک زلزله دیگر در کرمان به شدت 6.4 ریشتر رخ داد.با زهم زلزله و بازهم ویرانی...به گمان تونعمت است که سوی ما سرازیر میشود !!!بازهم شنیدم که صدای گندیده ای خش خش می کرد وگفت این ها غضب خداست ...حالا من میگویم غضب خدا چطور دچار امریکا و انهایی که به زعم تو گناهکارند نمیشود.خدا چطور انهایی را که شب و روز گرفتار الواطی هستند عذاب نمی دهد !فکر نمی کنی اینها همه توجیهات خود تو هستند ؟من باور نمی کنم ...عذاب ها چرا همیشه برای ادم های بدبخت است؟از اخبار امروز شنیدم که بیشترین خسارتها در روستاها بوده ...اخر ادم های روستا جزیک زمین کشاورزی و چند رمه چه سرمایه ای دارندیا غیر از سادگی و یک رنگی چه ویژگی دیگری دارند که بخواهند سر هم کلاه بگذارند وبه قول بعضی ها حق را ناحق کنندو یاپی الواطی هایشان بروند  ؟انها جز سختی کشیدن و فقر چه چیزی از زندگی فهمیده اند...باور کن که اگر این ها عذاب خدا باشد عدل خدا زیر سوال میرود!

نه اینها عذاب خدا نیست !مساله این جاست که ایران یک سرزمین زلزله خیز است به همین سادگی!


موضوعات یادداشت


دوست دارم بی عنوان باشد!!!

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 83/12/3::: ساعت 10:11 صبح

خواب رفته

چشم هایم

فکر می کنند

به انزوای خسته ئ

                         هر چه هست.

اسیر رعشه های نمناکم

که بی تجربه

نمی توانم تکرار شوم

                       در دل مرطوب خاک.

چشم هایم می خوابند

بی ارزوی انکه

                       خواب ببینند

                       افتاب را.

مریم قجر-از مجموعه (بر اردیبهشت باران می بارد)

برای دوستم(مریم) هرچند که به این جا نمی اید:

یاد گذشته که می افتم دل پر میکشد به روزهایی که شاعر شدن بهانه نمی خواست .ان روزهایی که من هزار ساله بودم  و شانه های تردم سبز مانده بودو تو یک روزه بودی و غریبانه خشکیدی.مریم شعرت را اورده ام این جا به یاد ان روزهایی که میگفتی

((انجا که بهار فصل دلتنگی است       

                           شاعر شدن بهانه نمی خواهد))

کاش می امدی و این جا را میدیدی ...همین !

 

برای (زیبا)

زیبا جان پیامت را دیدم و شرمنده شدم.عزیزم تو بازتاب اندیشه های خودت را در این وبلاگ می بینی .من هم یک انسان معمولی هستم مثل هزاران انسان دیگری که در اطراف تو زندگی میکنند با یک تفاوت:من ان چه را که فکر می کنم و می بینم می نویسم ولی خیلی ها سکوت می کنند... به همین سادگی.زیبا ! در زندگی شیفته خودت باش دیگران همه رهگذرند ادمی شیفته رهگذران نمیشود فقط برایشان دست تکان میدهد . شیفتگی درک کلام را سطحی میکند ...ممنونم از اظهار لطفت .جواب محبتت را این جامی نویسم چون می دانم حتما میایی ومی خوانی .

برای (خودم و تو )

جدول به جدول

پر میشوم

وقتی حوصله خورشید

می تابد بر صدای من

که هر دیروز

می گذرد از سیاه و سپید

افسوس باور کرده ام

ساعت های نیمه خواب را

و شب نیز

مثل من

پرسه میزند!

 

وبرای شما...

بدرود

 


موضوعات یادداشت


دوره گرد

نویسنده:زلال پرستم::: شنبه 83/12/1::: ساعت 4:13 عصر

دهان سرگردانی در کوچه ها

خورشید می فروشد و پندار

در خوشه های انگور و الوی ابدار

و مشت خاکی می گیرد

که بوی تلخ باران

وبوی دست مشتاقی

در ان رسوب کرده است

 

دهان سرگردانی

در کوچه هایمان

می گردد پنهان

و راز جار میزند:

سبزای هندوانه

-شاید ضریح خون شهیدی باشد

از بن تاریخ

که راز رازناک کشتارش را تا امروز

مکتوم داشته اند-

و مشت خاکی

((آی!!!!!!!!!

و مشت خاکی می گیرم

از گلدانی گمنام

که بوی مرگ 

-بوی دروغ-

در ان رسوب نکرده باشد)) 

منوچهر اتشی-خرداد 68

بوشهر

 

 

به من گفتی دست به قلمت خوب است .خوب مینویسی و قوی پس بیا و از ((حسین)) بنویس ...من سکوت کردم .اما باور کن جنس عزای تو و من یکی نیست تو اگر برای حسین اشک می ریزی من برای خودم زار میزنم...باور کن که خیلی ها قبل تر از من برای ((حسین)) نوشته اند . من می خواهم از خودمان بنویسم  از ادم هایی که هیچ کارشان روی حساب و کتاب نیست .من میخواهم از دردهای خودمان بنویسم .از رویدادهای تلخی که مربوط به زمانه من است...من برای خودم زار میزنم و برای تو و برای همه ا دم هایی که در طول تاریخ هر روز تکرار می شوند .ادم هایی که راحت انسان می کشند و لبخند می زنند...بگذار من به طریق خودم بنویسم حتا اگر دست به قلمم هم خوب باشد!...بگذار هر کس به طریق خودش عز اداری کند.

 


موضوعات یادداشت


ما همه خفته گانیم!

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 83/11/28::: ساعت 9:47 صبح

((تواز خوش باوریت به این جا رسیدی و من از دیر باوریم , به درک نا میمون نیستی!))

چند روزی نخواهم بود .حالم خوب است انقدر خوب که میتوانم زندگی کنم  و احساس کنم که زندگی در جریان است که نور هست , باران هست و خاک هست.شاید میخواهم به خودم بقبولانم که((زندگی حس غریبی است که یک مرغ مهاجر دارد)) .ولی انقدرها حرف هست که این صفحه مجازی ظرفیتش را ندارد چرا که مغرور می شود اگر محرمش کنم ...دلم میخواست از درد هایی بنویسم که دیگران از کنارش اسوده میگذشتند .از ادم هایی که در انزوای منحوس خودشان پوسیدند وهیچ کس اعتنایی نکرد.از ادمهایی که رفتند و رفتنشان تن احساس کسی را نلرزاند  از همه انهایی که سهل انگاری خود را به پای غضب خدا نوشتند واز تمام کسانی که بیگناه در اتش غفلت دیگران سوختند و همه ان را مقدس نامیدند.... می خواهم بنویسم ولی درد را با گفتنش تخقیر میکنم.

فقط یک سوال  مانده است و ان این است:چرا ما این همه خاموشیم؟


موضوعات یادداشت


روایتی واژگون

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 83/11/26::: ساعت 2:1 عصر

انقدر سرش را به دیوار کوبید که احساس کرد سبک شده است و می خواهد پرواز کندکمی که گذشت صدای لطیفی را شنید که بوی کافور میداد و اهسته اهسته نزدیکتر میشد...تا خواست صدا را ببیند ولمسش کند ناگهان همه جا تاریک شد وسرد!...پیرمردی خاک الود به بیلش تکیه داده بود و سیگار میکشید و تلی خاک در مقابلش میرقصید به پیرمرد نزدیک شد ایستاد و به او لبخندی زد ,اما پیرمرد حضور او را ندیده گرفت و از او گذشت.صدایش کرد اما حجم صدای او خلوت مرموز هوا را نیز اشفته نکرد!...دلش گرفت با خودش قبل تر ها گفته بود امروز که گذشت برای فردا غم نخور اما ...فراموش کرده بود که خاک سرد است .خیلی دلش میخواست ارام یک گوشه بخوابد وفقط بو بکشد اما بویی نبود .صدای زنگ مبایلش را که شنید دل خوش کرد که هنوز کسی به یادش هست  گوشی را که به گوشش نزدیک کرد صدای زمختی را شنید که بوی ترس میداد :برای مردن خیلی عجله کردی این جا هیچ وقت هیچ خبری نیست!...


موضوعات یادداشت


<   <<   11   12   13   14   15   >>   >

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com