• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : عروج
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام مريم جان خوبي؟ اولش اشتباهي رفتم وبلاگ قديمي ات. من آپديتيدم. چند روزي سرم شلوغ بود مي خواستم كارم راتمام كنم بعد با خيال راحت آپديت كنم. چند تا ترجمه خوب هم گذاشته ام براي پست هاي بعدي . فعلا مطلب زياد دارم. بيا سر بزن....

    راستي خونه تكاني هم خيلي خوبه خصوصا خانه تكاني دل كه از همه بهتره.

    سلام عزيز .....اين بار از وبلاگ قبليت به اين جا اومدم .....وبلاگ خوبي داشتي و خوشحالم از اين كه اين قدر رشد كردي ....به قول خودت هيچ گاه به عقب نرفته اي...هيچ گاه ....اميدوارم ساليان سال برامون بنويسي .....اگر بتوانم ماه و ستارگان را روي برگهاي سوزني كاج بدوزم اگر عاشق تراز همه شمهاي جهان بسوزم اگر از قطره هاي نجيب خونم صدها رودخانه خروشان بسازم اگر زيبا تر باشم از هرچه بود و نبود اما تو مرا دوست نداشته باشي چه سود؟

    سلام .( و من براي بار ديگر جوانه مي زنم ) البته همه ي ما ميدانيم كه شما در جوانه زدن سابقه ي ديرينه داريد !!! چقدر دو ، سه سطر آخر نوشته هات خاطره ي گفتار فروغ را در دلم زنده كرد : من شب كه مي خواهم بخوابم از خودم سُوال مي كنم كه امروز چه كردي ؟!، من از اون آدمهايي نيستم كه تا سرم به سنگ نخوره معنيش را ندانم !! ، خودم ميروم سرم را به سنگ ميزنم تا معناي سنگ را بدانم . همه ي لذت من از ياددشتهاي و دست نوشته هاي سالهاي زندگي من است ، در موقع اسباب كشي هميشه اونها را با وسواس با خودم حمل مي كنم . شعرت بدلم نشست ولي شايد چون تازگيها بوشهر بودم بوي خاكي !! به مشامم نرسيد .

    من هم خونه تكوني رو شروع كردم..اميدوارم موفق باشي................قربانت
    خوش باشيد
    سلام....استعداد زيادي براي تبديل شدن به شاعر حرفه اي و خوب داري به شرط آنكه بيشتر بخواني وتجربه كني
    + شكوفه ياس 
    سلام ... هميشه زلال باشي ...
    سلام........ممنون كه به من سر نزدي
    ببخشيدا..ولي بعضي وقتها اين گريه خيلي زياد ميشه و ما...
    + رهگذر 

    با عرض سلام و ادب

    -------

    باران در اين شهر ساحلي
    مسافري تنهاست
    كه چشم اندازش را
    به ميل خويش مي آرايد
    از سرعت ماشينها مي كاهد و به سرعت رهگذران مي افزايد
    صف اتوبوس را از كنار خيابان به سينه كش ديوار مي كشاند
    روزنامه هاي باطل را چتر مي كند
    و پيش از آنكه در انتهاي خيابان به دريا بريزد
    مغازه هاي ساحلي را در خلوت ترين ساعت روز از مشتريان آب كشيده مي انبارد.
    من بارانهاي پيش بيني ناشده را دوست مي دارم
    دويدن بچه ها
    هجوم كبوتران به زير ناودوني
    پاره شدن چرت كشتي هاي تنبل در بارانداز
    بي تفاوتي گربه ها در گرمترين گوشه هاي پنجره
    چسبندگي پيراهن هاي خيس
    برجستگي تنديس وار عضلات جهان
    و بازگشت رنگهاي پنهان به چهره ها
    به برگها
    به سنگها
    به آجرها
    كسي در باران نقش بازي نمي كند
    حتي خودپسندترين بازيگر مي داند
    مردم غافلگير شده تماشاگران خوبي نيستند . . . . .

    ****

    من نواي دريا لبخند زمين و اشك بهشت هستم ( جبران خليل جبران )

    سلام. شعر قشنگي بود . من هم عاشق بارون و خاك بارون خورده هستم.