سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 203145

  بازدید امروز : 9

  بازدید دیروز : 43

زلال پرستم - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

زلال پرستم - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

بهار

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 84/12/17::: ساعت 11:19 صبح

 

وقتی که یک سال تمام میشود ادمی به این فکر میکند که وای چه ((زود ))گذشت ,یکسال پیرتر شدم , یکسال از عمرم کم شد و درنوع خوشبینانه یک سال به تجربه هایم افزوده شد .اما راستش رابخواهید من فکر میکنم مقیاس زمانی ما ادمها گاهی خیلی عجیب میشود . من فکرمیکنم که بعضی وقتهاهست  که ادمی میتوانددر یک ثانیه قرن ها زندگی کند و یا حتی دریک قر ن  هم به اندازه یک لحظه  زنده نباشد .به اعتقاد من زمان یک مقیاس خارجی است وان چه که زمان را برای روح ادمی تعریف میکند , یک احساس درونی است یک مفهوم غیر قابل نفسیر  .بهار((  اغاز یک فصل ))شاید برای درختان و گلهاو طبیعت یک تعریف عینی داشته باشد اما برای من ادمی تنها می تواندنشاط بخش باشد .

ادم هایی را میشناسم که در زندگی شان هرگز بهاری نبوده اند .هرگز نو نشده ا ند و تلاشی هم برای جستجوی بهار نکرده اند.ادم های خشک و عبوسی که جز ادعاهای پوچ و تو خالی مفهوم دیگری از زندگی در نیافته اند .این ادمها به اعتقاد من نوعی فسیل بازمانده از عصر هجرند ونوعی بشر که در طول تاریخ هرگز حیات را به مفهوم متعالیش تجربه نکرده اندو در مقابل ادم های را  میشناسم که سخاوتنشان در هربهار نومیشود و زندگیشان در یک لحظه انقدر ها گسترده میشود که ادمی احسا س میکند این ها خود بهارند و  زمین افریده شده است تا این بهار را دراغوش بکشد که در اغوش این ها زندگی کند. 

مقیاس من برای گذر زمان این است: یک احساس درونی اینکه نمیتوان با گذر 365 روز ادعا کرد که بزرگتر شده ایم که پیر شده ایم یا با تجربه شده ایم ... تها میتوانیم بگویم که  ((بودیم))


موضوعات یادداشت


درد دل

نویسنده:زلال پرستم::: شنبه 84/12/13::: ساعت 2:12 عصر

 

 

    درود بر تو

       ببین این جا کسی میان اسمان و زمین حلق اویز شده  و باور کن که تمام تلاشش را کرده اما شکست خورده .اینجا کسی است که میخواهد بی انکه خم وراست شود وبی انکه چند کلمه را پشت سر هم تکرار کند با تو صادقانه خلوت کند ...جسارت میخواهد؟شجاعت میخواهد؟به بیان عامیانه تر ((کله شقی)) می طلبد ؟ هیچکدام ا ز این هابرایم مهم نیست .فقط بدان که این  جا کسی است که صادقانه میخواهد با تو درد دل کند بی انکه خودش را درگیر تمام ان باید ها و نباید هایی کند که از قول خودت تحمیلش شده .پس به من چند لحظه وقت بده ...

     میخواهم بدانم خالق بودن چه لذتی دارد؟ چه لذتی داشته ؟چگونه شروع شد از همان روز نخست و چگونه شد که اینگونه رنگارنگمان کردی ؟گل بازیت چه شکوهی داشت که در ان دمیدی از روح خودت.میخواستی چه چیزی را نشان بدهی ؟به که ؟مگر نیازی داشتی به این عرض اندام !اخر مگر کسی هم بود که بتواند با تو برابری کند از این ها که بگذریم خالق من !چه رابطه ای بود میان ان لحظه نخست و ان لحظه سقوط.  حال از همه اینها که بگذریم چه شد که سکوت کردی از همان لحظه .ازان لحظه زمینی شدن من خاکی.چه شد که در مقابل تمام این برادر کشی ها سکوت کردی .از این قابیل و هابیل ها چه دیدی که داستان زندگیمان را دور تسلسل  بخشیدی؟بیدرد باشکوه! چه شد که بنده ات را میان اسمان و زمین معلق ساختی با این دغدغه :که عشق به زمین را برایش گناه دانستی ورسیدن به اسمان را ارزو .

     میخواستی زجرمان بدهی؟میخواستی نشانمان بدهی که ناتوانیم که هیچیم که حقیریم که هرچه که باشد باز علم ما نسبی است که ناقصیم.اه بگو ؟اخر میخواستی چه چیزی را ثابت کنی .اینکه نمیتوانیم خودمان را تحمل کنیم .بودنمان را در کنار هم تعریف کنیم .اخر چه نیاری داشتی به اینکه سکوت اسطوره ایی زمینت را نیست کنی ؟ایا میخواستی به من بفهمانی که ((هی ادمک ببین چقدر حقیری که چه عصیان گری و... ))چه نیازی بود اخر به ساخته دست خودت بفهمانی که حقیر است ما که از همان روز نخست میدانستیم که تو سروری که تو با شکوهی که تو خالقی  .اما ایا واقعا این است ان شکوه و عظمت ستودنی تو .نمیدانم پاک گیچ شده ام .حتی نمیفهمم چرا اینقدر دانا ویا کنجکاومان افریدی که برایمان از همه چیز سوال بوجود بیاید .سوالهای بی پاسخی که هرچه بیشتر در ان ها فرو برویم احساس حقارتمان بیشتر شودکه بعد بگویند سوال نپرس که به کفر کشیده میشوی !  تکلیفمان را روشن کن !بگو چه شد که در یک لحظه تصمیم گرفتی خالق شوی ؟

از این که چند لحظه به من وقت دادی متشکرم ...بدرود


موضوعات یادداشت


خوشبینی؟!!!

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 84/12/9::: ساعت 3:50 عصر

((ادم خوشبین ادمی است که در زندگیش تجربه چندانی نداشته است!))وقتی این جمله رومیخونم چند لحظه مکث می کنم .چشم هامو می بندم و به این فکر می کنم که واقعا چقدر به این جمله اعتقاد دارم ...صد در صد موافقم ! دلیلش هم اینه که وقتی تو یه کشوری مثل ایران زندگی کنی انقدر تجربه های جور و ناجور خواسته و ناخواسته برات پیش میاد که هرگز نمیتونی پیش بینی کنی فردات چه جوریه .به عبارت دیگه نمیتونی خوشبین باشی که همه چیز حله که    حقت رو همیشه میگیری یا شرایط زندگیت خوب پیش می رن و همه چیز بر طبق اصل و قانونش پیش میره.نه عزیز من تویه این شرایط بهتره که هیچی نفهمی (یعنی عملا یک زندگی منفعلانه داشته باشی)یا اگر هم عقلت یه کم کار کرد و دستت اومد که قانون اینجا چی چیه  هی به خودت بگی((من میدونم نمیشه!!!!))حالا هی شما بگید ادم باید خوشبین باشه .ادم باید توکلش به خدا باشه واز این جورحرفا...

 

 


موضوعات یادداشت


.

نویسنده:زلال پرستم::: پنج شنبه 84/11/27::: ساعت 11:51 صبح

ادم ها به بدبختی هایشان عادت میکنند انقدر که میتوانند بگویند(( چه خوب شداز این بدتر نشد )) ومن همیشه در عجب این قدرت لا یتناهی ادمی هستم که در سخت ترین شرایط هم می تواند دلخوش به اینده ایی باشد که زندگی اش را دگرگون کند یا انکه معجزه ای رخ دهد و همه ان مصیبت ها را به یکباره نیست کند و نمی دانم چرا ((پوست ما ادم ها اینقدر کلفت است)).خوش به حال خدا که چنین بندگان قانعی دارد !


موضوعات یادداشت


سایه

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 84/11/12::: ساعت 11:4 صبح

چند روز است وقتی پشت سرم را نگاه می کنم سایه ایی نمی بینم .خورشید هم مرده است گویا یا سایه من در بلندای تمام سایه هایی که بر روی زمین افتاده خودش را گم کرده ...

.

.

.

.اما نه  گویاتنها درختانند که سایه دارند مردمان این دیار همه بی سایه گشته اند!


موضوعات یادداشت


طبیعت

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 84/10/20::: ساعت 10:36 صبح

توی یه غار سه تا چیز بار ارزش رو می تونی بدست بیاری .سه تا نعمت خیلی  خوب رو که هیچ جای دیگه پیدا نمی کنی :

سکوت

سکون

تاریکی

البته هیچ کدوم از اینها به تنهایی خوب نیست .اینکه احساس کنی تویه زندان تاریک ساکت هستی و مجبوری تا اخر عمرت به دیوار روبروت خیره بشی خیلی سخته .اما وقتی این احساس با یه راز امیخته بشه یه راز که همش به دنبال این باشی که هر چه زودتر فاشش کنی یه لذت دیگه ای داره...بعضی وقتها به این فکر میکنم که چقدر طبیعت شبیه خود ماست .درست شبیه یک ادم وهر کدوم از پدیده هاش یکی از خصوصیت های ما ادم ها رو در خودش داره .مثلا وقتی از اون بالا روی قله یک کوه بلند ایستادی و زمین زیر پات رومیبینی یک لحظه تصور میکنی روی قلب زمین نشستی و رودخونه هایی که از اون بالا مثل خط های ظریف می مونن رگ هایی هستن که از اون قلب منشعب شدن.سکوت جنگل ارامش دریا و سکون کوه انقدر می تونن به حالت های روحی  مختلف ادم ها شبیه سازی بشن بطوریکه در یک لحظه احساس کنی ادم ها نمونه کوچک شده طبیعت هستن...این همون رازیه که من تو طبیعت کشفش کردم و به اعتقاد من یکی از راه های رهایی از درگیری های ذهنی مدرن امروز پناه بردن به طبیعت سخاوتمنده.جایی که میتونی بدون هیچ دغدغه ایی به خود واقعیت نزدیک بشی . 


موضوعات یادداشت


ققس

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 84/10/14::: ساعت 11:16 صبح

از ان دوردستها صدای اواز غریبی میامد شایدتنها یک توهم بود ولی هر چه که بودسکوت غریب ان دیار را اشفته کرد و ان سکون اسطوره ایی را به هیبتی جدید در اورد .اری هرچه که بود ,ان صدا بهانه این شد که در ان دیار زندگی به شیوه ای جدیدازموده شوداما هیچ کس به ان فکر نکرد که ان صدا چه بود و صدای که بود ؟ همه تنها به این فکر میکردند که در دیارشان هیچ صدایی دلنشین تر از ان اواز اهورایی نبود ه است که دران دیار زندگی از پس ان اواز اغاز شده است. ولی هیچ کس هرگز نفهمید که ان صدا ناله های پرنده ایی بوده است  که میخواست به انسانها بفهماند زندگی از زمانی که ان پرنده در قفس اسیر شده بود, به پایان رسیده است .


موضوعات یادداشت


زندگی دوگانه

نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 84/10/2::: ساعت 12:16 صبح

بعضی وقتها شده که احساس کنی اون ادمی نیستی که خودت فکر می کردی ؟فکر میکنم برای هر کسی کاملن طبیعی باشه که در یه لحظه هایی به این فکر کنه که اون ادمی نیست که خودش می شناسه .مثلن درست در همون زمانهایی که داری توی آینه نگاه میکنی به این فکر کنی که این ادمی که داری تو آینه میبینی چقدر به تو شبیه .شبیه از این نظر که چقدر با اون آدمی که در درونت هست یکیه ؟برای من که خیلی پیش اومده.مثلن چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم که چرا آدم هااونقدرظاهر و باطنشون می تونه با هم  متفاوت بشه که انگار یه زندگی دوگانه دارن و مشکل من همین زندگی دوگانه است همین عدم تعادلها و... فکر میکنم یکی از مشکلات جامعه امروز ما همینه اینکه ادم ها زندگی اجتماعی و زندگی شخصیشون کاملن متفاوته .اون ادمی که توی اداره و دانشگاه و ...هست وقتی می ره توی خونه می میره و میشه یه نفر دیگه و به قولی یه نقاب داره که هر روز صبح به چهره می زنه و هر شب میارتش بیرون .مساله این جاست که تویه همچنین محیطی چطور میشه یه بچه نرمال تربیت کرد یه آدم که بدونه از زندگی چی می خواد .وقتی به بچه ات میگی توی مدرسه فحش نده .از کسی بد نگو .به فلان شخص توهین نکن ...نماز بخون روزه بگیر ...و بعد توی خونه خودت یه جور دیگه رفتار کنی کاملن طبیعیه که اون بچه یه الگوی ناقص از یک شخص رشد یافته بگیره و این زندگی و شخصیت دوگانه را تا اخر عمرش با خودش یدک بکشه.مشکل جامعه ما اینه که این دوگانگی ها و تظاهر ها  رفته توی ریشه هاش .وکلی باید تلاش کنی تا این باور رو از ذهن ادم ها بیاری بیرون که بابا لازم نیست ادای یه ادم دیگه رو در بیارید .لازم نیست اونی بشید که فکر میکنید بیشتر مورد تایید دیگران هست .فقط خودتون باشید خود خودتون.

 وحرف اخر:مدتهاست دارم به این فکر میکنم که چرا باید هر روز یه نقاب بزنیم و بریم بیرون .اگه این نقاب نبود چه مشکلی پیش می اومد...


موضوعات یادداشت


سیب

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 84/9/20::: ساعت 2:38 عصر

     سیب را که گاز زد احساس کرد انقدر دلش میخواهد در زندگی غرق شود که طعم سیب را فراموش کند ,بعد اخرین باقیمانده های سیب را در  دهانش مزه مزه می کرد .یک دفعه احساس کرد طعم سیب هیچ مفهومی ندارد  هیچ .یک گاز دیگر و بعد همان طعم تکراری و تکرار وتکرار ...حس جدیدی نبود اما هیچ مشابهی نداشت .یعنی هر چه فکر کرد که طعم سیب را به چه باید تشبیه کند هیچ طعم مشابهی پیدا نکرد. معادله سختی بود .چرا دلش خواسته بود انقدر در زندگی غرق شود که طعم سیب را فراموش کند.مگر چه بود در ان طعم گس شیرین .خوانده بود ((سیب میوه درخت دانش است )) یا شنیده بود :((که شیطان در روز نخست ادم را با سیب اغفال کرده))سرش گیج رفت ...بعد در طعم سیب گم شد انقدر که در ان زندگی کرد و سالها گذشت اما ندانست که سیب خود دانش بود .دقیقا از همان زمان که ادم انرا از درخت چید و درست از همان زمان بود که سیب اغاز حادثه انتخاب شد ...


موضوعات یادداشت


تصور کن

نویسنده:زلال پرستم::: پنج شنبه 84/9/17::: ساعت 3:34 عصر

 

 

چه انتظار کشنده ای ؟تصور کن ؟ سخت است نه؟ اینکه ادمی بداند تنها چند ثانیه به پایانش مانده.ان هم چه پایان غیر منتظره ای .تصور کن ان ادمی را که به صندلیش میخکوب شده و گوشش گرفته و نفسش در سینه حبس شده .تصورش سخت است خوب میدانم .میدانم نمیتوانی تصور کنی که خلبان پرواز به دلیل نقص فنی هواپیما راضی به پرواز نبوده و ان هواپیما به هر تر تیب پرواز کرده .خوب میدانم که نمیتوانی تصور کنی ان ادم هایی که هواپیما به روی خانه هایشان فرود امده چه حالی داشته اند .از همه اینها بگذریم این واقعا سخت است که بخواهی تصور کنی که مرگ اینقدر راحت به این 130 نفر ارزانی شده! اما شاید باورش سخت باشد که بشنوی کسی ان طرف تر بگوید((شهادت این عزیزان را به خانواده های محترمشان تسلیت و تهنیت عرض مینماییم)).اخر این جا کجای زمین است که جان انسان در ان تنها وتنها با یک کلمه تعریف میشود .این جا چگونه سرزمینی است که مرگ در ان اسان خیرات میشود.این جا در کجای دنیاست که نمی توانی تصور کنی چگونه یک هواپیمای فرسوده باربری میتواند 100نفر مسافر (حتی مهم نیست که انها از اهالی ادب و هنر واندیشه باشند فقط فرض کن انسان باشند  ))را با خودش به مقصد نیستی ببرد.از همه اینها بگذریم حلا چه کسی میخواهد به ان دخترک شش هفت ساله که پدرش دریک ثانیه سوخته و رفته .بگوید شهادت یک مفهوم متعالی است .که شهادت مرگ در  یک پیکار داوطلبانه در جهت دفاع از ارمانها و ارزشهای متعالی ادمی است .حالا چه کسی میخواهد به ان دخترک بگوید که تو از حالابه بعد فرزند شهیدی و پدرت در جهت دفاع از ارمانهایش شهید شد اگران دختر پرسید دفاع از چه ؟پاسخ چه خواهد بود؟

تصور کن تو همان کسی باشی که میخواهد بگوید شهادت یک مطلوب خود خواسته است .

میدانم تصورش سخت است ...


موضوعات یادداشت


<   <<   6   7   8   9   10   >>   >

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com