سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 206121

  بازدید امروز : 155

  بازدید دیروز : 2

شهریور 85 - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

شهریور 85 - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

پاییز

نویسنده:زلال پرستم::: پنج شنبه 85/6/30::: ساعت 10:42 صبح

دارم توی پیاده رو راه میرم .برگ های زردی رو که روی سنگفرش پیاده رو ریخته با پا ،کنار میزنم . اخه میدونی اونقدر دوستشون دارم که دلم نمیخواد کسی زیر پا خوردشون کنه...بعد یک نفس عمیق می کشم و به خودم میگم اینم یه پاییز دیگه.

بوی پاییز میاد .بوی کاغذ، کیف و کفش نو .یه بوی خیلی اشنا برای همه اونهایی که وقتی اول مهر میشد ذوق رفتن به مدرسه یا ذوق پوشیدن روپوش و کفش نو ،خواب از سرشون می پروند.

توی پیاده رو هستم هنوز .از کنار یه لوازم تحریری رد میشم انگار .صدای شاد بچه ها رومیشنوم که به مادر وپدرشون میگن:مامان این جامدادی قرمزه خوشگل ترها !  مامانی برام این دفتررو بخر ....مامان اینو ببین... ودر همین لحظه یه بچه رنگ و رو پریده و زرد ، میاد جلوی من رو میگیره ومیگه:خانوم تو رو خدا جون هر کی دوست داری بیا اینو از من بخر تو رو خدا !تورو جون هر کی دوست داری و بعد به دستای کوچیک و چرک الود بچه نگاه میکنم که چند تا دعا و چند بسته ادامس توشون جا خوش کردن .بچه با حسرت به من و ویترین لوازم تحریری نگاه میکنه .همین که میخوام ازش یه ادامس بخرم  ،به من میگه شما مدرسه رفتین؟! من یه نگاه به کتاب های توی دستم میاندازم و سکوت میکنم.

بوی پاییز میاد .بوی همون فصلی که خیلی دوستش دارم.برگای زرد رو با پاهام میزنم کنار ،اخه میترسم یکی خوردشون کنه.بعد به اون بچه رنگ و رو پریده ای فکر میکنم که داشت به ویترین مغازه با حسرت نگاه میکرد.

بوی پاییز میاد ومن فکر میکنم پاییز شاید برای من فصل بسیار قشنگی باشه ،فصل رنگارنگی که برام پر از خاطره است ،اما برای اون بچه رنگ و رو پریده شاید فقط فصل حسرت باشه .فصل حسرت بوی کاغذو گچ و تخته سیاه .حسرت نداشتن یه کفش وکیف نو وحسرت خیلی چیزای دیگه!


موضوعات یادداشت


INTUITION

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 85/6/28::: ساعت 3:11 عصر

ما با منطق مان ثابت می کنیم، اما با شهود و بصیرتمان است که کشف می کنیم.

IT IS BY LOGIC THAT WE PROVE, BUT BY INTUITION THAT WE DISCOVR                                       J.H.POINCARE

پ.ن:اخیرا ثابت کرده ام که مدتهاست نیستی ،اما شهود سرسختانه حضورت را به رخ میکشند و من ناخواسته  احساس می کنم چه بخواهم وچه نخواهم کشف مقامی گاه بالاتر از اثبات دارد...


موضوعات یادداشت


یک دو سه ..

نویسنده:زلال پرستم::: شنبه 85/6/25::: ساعت 4:18 عصر

من همیشه با سه واژه زندگی کرده ام
راه ها رفته ام ،بازی ها کرده ام
درخت
پرنده
‌آسمان

.....

 وقتی با درخت بودم ،پرنده می گفت:
درخت را باید با رنگ سبز نوشت ،تا من آرزوی پرواز کنم.
من درخت را فقط با مداد زرد می توانستم بنویسم
تنها مدادی که داشتم.
و پرنده در زردی واژه  درخت را پاییزی می دید و قهر می کرد.
صبح امروز به مادرم گفتم:
برای احمدرضا مداد رنگی بخرید
مادرم خندید : درد شما را واژه دوا میکند!

شاعر احمدرضا احمدی

---

اول:ممنونم رهگذر عزیز! به خاطر کامنتهایی که میگذاری .این شعررا که خواندم انقدرلذت بردم که  دلم خواست روی صفحه زلال پرست بگذارمش.باز هم ممنونم. فقط کا ش میتوانستم ادرس ایمیلت را داشته باشم.

دوم:چند نفر هستیم ،دور یک میز نشسته ایم و چایی میخوریم و با هم گپ میزنیم به اصطلاح.بعد یک دفعه یکی از ما میگوید :راستی بچه ها شما فکر میکنید تویه یک ارتباط ادم باید چقدر به خودش توجه کنه ؟چقدر به خواسته های خودش بها بده ؟چقدر باید خودش رو در نظر بگیره تویه این ارتباط؟یعنی ادم باید تا کجا اون رابطه رو ادامه بده تا جایی که خودش لذت بره واز این رابطه استفاده کنه یا تا جایی که طرف مقابل احساس رضایت بکنه؟

هر کدام از ما نظرات خاص به خودمان را داشتیم بعضی هایمان طرفدار رضایت شخصی بودیم بعضی های دیگر طرفدار رضایت طرف مقابل .اما نکته جالب برای من این بود که اکثر خانم های این نشست طرفدار رضایت طرف مقابل بودند و بعضی هایشان حتی می گفتند  ادم باید بعضی وقتها از خودش بگذرد .این خودخواهی است که همیشه ادم خودش را درنظر بگیرد...من باز هم به فکر فرومیروم.چایی سرد شده. من هم انگار یک جورایی دلم گرفته .نمیدونم واقعا چرا خانم ها اینقدر ازخود گذشته هستند؟ًً!جالب این جاست که اقایون گروه به جز در موارد نادری طرفدار رضایت شخصی بودند.

سوم: اوریانا فالاچی مرد.خبرنگار ایتالیایی که به خاطر افکار ضد اسلامیش ، بسیار مورد توجه قرار گرفته بود .با تمام تفکرات ضداسلامیش ،با توجه به تمام سابقه مبهم و غیر مبهمش و با تمام حرفهای ضد و نقیضی که در موردش شنیده ام و خوانده ام  ،سبک نوشته هایش را دوست داشتم ویا شاید بهتراست بگویم نوع جسارتش را.

وکلام اخر:مدتی است فقط دوست دارم شب و رور این اهنگ داریوش را گوش بدهم  ...


موضوعات یادداشت


عشق از نوعی دیگر

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 85/6/22::: ساعت 4:48 عصر

((وقتی که ساکتی ادم دلش یک هو به طرز عجیبی می تپد؛نمی دانی چه حالی میشوم وقتی که میبینم چشمای تو روی تمام وجودم مکث میکند و تو همچنان ساکتی و من چقدر از سکوت تو ملتهب میشوم))

اینها را اقای (ی)  باخودش می گو.ید. بعد به سمت اشپزخانه اش میرود وکتری آب را روی گاز میگذارد و مدتی به شعله های اتش نگاه میکند .چشمانش خیلی غریبند با شعله های اتش. با ان زردی اسرار امیز .یا شاید هم غریبند با ان فضایی که سالهاست در ان زیست میکند در ان فضای اشنایی که هر روز صبح ساعت شش در ان پیدا میشود. در یخچالش را باز میکند و یک لیوان شیر سرد برای خودش می ریزد وپشت همان میزی می نشیند که رومیزی قلمکاری شده اصفهانیش ،یادگار مادربزرگ است که چند سال پیش وقتی داشت برای اخرین بار به خانه اش سر میزد، برایش اورده بود .اقای (ی) اصلا موجود بی نظمی نیست .یعنی در ذاتش به یک نظم جهانی معتقد است ادامه...

موضوعات یادداشت


داستان های نیمه کاره

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/6/19::: ساعت 10:15 صبح

ادم وقتی روی کاغذ مینوشت؛ بهانه ای داشت برای نیمه تمام رها کردن یک داستان :جوهر خودکارم تمام شد.

ولی وقتی کاغذت میشود صفحهword ،بهانه ای نمی ماند  برای داستان های نیمه کاره .تو بگو  وقتی داستان ادم نیمه کاره می ماند وقتی به هر دری میزنی تا تمامش کنی و هی لجبازی میکند باید چه کار کنی؟چطور میشود تمامش کرد؟ حالا من می خواهم به همان روش سنتی رو بیاورم . یعنی روی کاغذ بنویسم !  راستش را بخواهی روش های سنتی هر عیبی که داشته باشند یک حسن دارند و ان هم این است :راه گریز از مسئولیت در ان ها هموارتر است ...

پ.ن :این را برای تو گذاشته ام اینجا :دوست دارم تا اخرش گوش بدهی!

ا

موضوعات یادداشت


مسئولیت

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 85/6/15::: ساعت 2:48 عصر

   دارم وب گردی میکنم ،کار این روزهای من است گویا.یعنی نمیدانم مثل یک هوس فصلی است که میاید و چند روز می ماند یا از بیکاری من است که مطمئنم از بیکاری نیست چرا که انقدر هاکار دارم که بهانه بیکاری را  نداشته باشم!در این وب گردی ها ،چندان هم ضرر نکرده ام مثلا چند وبسایت (کاردرست)نصیبم شده و حسابی ارشیوشان را زیر و رو کرده ام .اینکه میگویم کاردرست از نظر شخصی خودم بوده !!!مثل این سودارو یا این یکی البته من این را قبلا ها میخواندم .خلاصه اینکه چند سایت دیگر هم هست که نویسندگانشان بی انکه از حضورم باخبر شوند ،مرا شیفته قلمشان کرده اند.مثلا پست اخر این وبلاگ خیلی مرا تحت تاثیر قرار داد و عصبی ام کرد،عصبانیتم از نویسنده نبود البته!از درهم و برهمی اوضاع مملکتم بود :یقینا...

  anyway! از اولش میخواستم یک چیز دیگری بگویم  که ناخواسته مطلب بالا پرید روی صفحه.مثلا می خواستم بگویم وقتی اینترنت دراختیار ادمی است مسئولیتش بیشتر میشود ،چرا؟خوب بگذارید داستان را ازاول تعریف کنم: 

    امروز صبح استادم مرا صدا زد وگفت :مریم ببین باید تلاشت رو بیشتر کنی !باید تا اخر septemberاین مقاله ات رو submitکنیم .راستشو بخوای الان خیلی سرعت کارهای علمی توی دنیا زیاد شده ! شما الان با یه google search معمولی میتونی تمام گذشته علمی یه نفر رو بکشی بیرون .دیگه مثل گذشته نیست که یه استاد بخواد برای دانشجوش recommendation , بنویسه و ازش تعریف کنه .همه راحت میتونن اسمتو بزنن تو گوگل و خیلی اسون به تمام کارای علمی و تحقیقات قبلیت و مقالات ISIدسترسی پیدا کنن!بعد همین دسترسی اسون به اطلاعات باعث میشه ادم همیشه تو اضطراب باشه.پس بجنب برو به کارات برس .برو search کن و...بعدش اینقدر پای سایتهای الکی نشین هر وقت اومدم دیدم داری یه مشت سایت عجیب و غریب میخونی؟اخه دختر از این امکانات استفاده کن !درزمان ما برای گرفتن یه مقاله باید یکسال تو نوبت می نشستی تا برات از اون کتابخونه مقاله رو بفرستن.حالا شما ها و...بعد سرش را به علامت تاسف می جنباند و من واقعا شرمنده میشوم!

     این است که میگویم ادم مسئولیتش زیاد میشود .وقتی دانشجو باشی ،وقتی همه کارت با کامپیوتر باشد،وقتی حوصله searchکردن نداشته باشی .وقتی دلت بخواهد از صبح تا شب فقط در همین سایت های عجیب و غریب بچرخی ،اما مجبور هم باشی در جریان جدیدترین  topicهای  کاری ات قراربگیری و استادت هم هر روز منت این تکنولوژی وامکانات را روی سرت بگذارد، باید چکار کنی؟

    حالا من مسولیتم واقعا زیاد شده !چون مجبورم در ان واحد 100 پنچره را باز کنم و قطعا بخوانم .بعضی هایشان مقالات علمی هستند ،بعضی هایشان سایت های پرفسورهای مطرح زمینه کاری ام هستند،بعضی هاشان هم همان سایت هایی هستند که استادم میگفت :عجیب وغریب .(همانهایی که چندتاشان را در اول کلامم معرفی کردم) .جالب این جاست که ادم حین خواندن این سایت ها باید چقدر هم تمرکز داشته باشد تا مطالبشان را قاطی نکند باهم!

خداییش استاد من ان زمانها اینقدر درگیری ذهنی داشت؟!!!

 

پ.ن.:ازاینکه پارسی را پاس نداشته ام ،پوزش می خوام!از اینکه این کلمات نامانوس(!) انگلیسی را وارد یادداشتم کردم ...

از مزایای این درگیری ذهنی این است که من هر روز دارم وبلاگم را  اپدیت میکنم ،اینطور نیست؟!

 


موضوعات یادداشت


دارم به ...

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 85/6/14::: ساعت 2:54 عصر

دارم به شهر شما دست می کشم

به من نگاه کن
درست به چشم هایم
می دانم که تازه از زیر چتر برگشته ای
می دانم که وقت نمی کنی دلت برایم تنگ شود
ولی من از دلتنگی تمام وقت ها برگشته ام
ادامه مطلب...

موضوعات یادداشت


وسوسه

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/6/12::: ساعت 4:11 عصر

دستانم می لرزد و خاکستر سیگار بروی زمین می افتد .چشمانم به طرز غریبی میسوزند ولجوجانه تلاش میکنند، رد دودی را در ان فضای تاریک وهم الود دنبال کنند ،که با طنازی بی نظیری ذهن را بدنبال خود میکشد.سرخی سرش غمازی میکند برای دادن بوسه ایی و یا حتی ذوب شدن در گرمای مطلوبی که در ان تاریکی سرد وسوسه اش نامتناهی است.

وسوسه های تمامی ندارند و با همه اینها باز دستانم می لرزند و خاکستر سیگار بروی زمین می افتد.

در ان تاریکی اثیری تنها چشمانم به دنبال رد دودی است که رقص کمرشکنش نفسم را بند اورده است ومن چه دلم میخواهد بااو همرا ه شوم دوشادوش .بالا بروم .سبک شوم و در همهمه تمام مولکول هایی که بی دغدغه در هم گم میشوند،ناپدید شوم.دلم میخواهد سبک شوم در ان تاریکی مطلق.

وسوسه ها تمامی ندارند.

دستانم میسوزد.گویا سیگارم تمام شده است، و هیچ باقی نمانده حز حسرتی تنها ووسوسه هایی ناکام.

چراغ اتاقم روشن میشود

-وای تو که باز سیگارتو روشن کردی ؟!مگه دکتر بهت نگفت دود سیگار سمه برات!

...

چراغ اتاق خاموش میشود و من سرفه میکنم .سرفه سرفه سرفه...انقدر که سبک میشوم  !

وسوسه ها تمامی ندارند.

 


موضوعات یادداشت


دغدغه فردا

نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 85/6/10::: ساعت 9:57 صبح

دلم میخواهد

حتی اگر دنیا در همان یک لحظه، خلاصه شود

تنها همان لحظه

و اگر همهء ثانیه ها در همان یک لحظه، ذوب شوند

اری فقط همان لحظه

از زندگی سیراب شوم

بی دغدغه فردا!

 


موضوعات یادداشت


Absurdite

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 85/6/6::: ساعت 12:24 عصر

" کلمهء پوچی Absurdite اکنون زیر قلمم زاده می شود؛ کمی پیش در باغ ، نیافتمش، ولی دنبالش هم نمی گشتم،   نیا زی به اش نداشتم : من بدون کلمات می اندیشم ، دربارهء چیزها، با چیز ها. پوچی نه تصوری در سرم بود نه آوای یک صدا، بلکه آن مار مردهء دراز زیر پاهایم بود، آن مار چوبی. مار یا چنگال یا ریشه یا پنجهء کرکـــــس،اهمیتی ندارد. وبی آنکه چیزی را به وضوح تقریر کنم ، می فهمیدم که کلید وجود ، کلید تهوع هایم ، کلید زنده گی خودم را یافته ام. براستی ، همهءآنچه توانستم بعداً دریابم ، به این پوچی بنیادی تحویل می یابد. پوچی : باز هم کلمهء دیگر؛ من با کلمات می جنگم. آنجا چیز را لمس کردم. اما اینجا می خواهم خصلت مطلق این پوچی را تعیین کنم. یک حرکت ، یک رویداد توی دنیای کوچک رنگین انسانها هرگز جز به وجه نسبی پوچ نیست: در نسبت با اوضاع واحوالی  که ملازم آن اند. مثلاً سخنان یک دیوانه درنسبت با موقعیتی که در آن است پوچ است. ولی نه در نسبت با دیوانه گیش."

رمان تهوع ،ژان پل سارتر - چاپ ششم ترجمه فارسی ص 242-241

 

 


موضوعات یادداشت


   1   2      >

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com