سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 205975

  بازدید امروز : 9

  بازدید دیروز : 2

مهر 85 - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

مهر  85 - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

Free Life

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 85/7/24::: ساعت 9:34 صبح

    نشسته بودم و داشتم با خیال راحت (شب، سکوت ،کویر )استاد شجریان را گوش می کردم ، البته خیلی هم خیالم راحت نبود اما سعی می کردم که به چیزی فکر نکنم ،حتی به همان موسیقی که گوش می دادم .مثلن می خواستم تمرین کنم که روی هیچ تمرکز کنم (!) در همین لحظه های تمر کز بود که صدای زنگ smsگوشی ام در امد ؛ بعد از خواندن پیام ، تمرکز را که بی خیال شدم هیچ، هر انچه فکر های رنگی و غیر رنگی هم که در عالم هست به سرم هجوم اوردند.ان sms  را اینجا مینویسم .دوست دارم نظر شما را هم در مورد ان بدانم .شاید مطلب بعدی من در مورد همین موضوع باشد:

?!what is free life and how may it look like

 

 


موضوعات یادداشت


فلسفی تا غیر فلسفی

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 85/7/17::: ساعت 10:8 صبح

 

    منتظرم ساعت زنگ بزند تا خاموشش کنم.با حسرت به عقربه های ساعت نگاه می کنم ، بهتر است بگویم که حرکتشان را دنبال می کنم تا جایی که روی عدد 6 قفل کنند ،که ساعت زنگ بزند ومن با خواب الودگی ساعت را خاموش کنم که درست در همان لحظه به زمین و زمان به شکل دیگری نگاه کنم ، که درست سر ساعت شش ونیم زندگیم اغاز شود .پنچره باز است و باد پاییزی خودش را هل می دهد توی اتاق، انقدر که پرده مضطرب می شود .کتاب هایم تلنبار شده اند روی میز و عمیقن دوست دارم که در همان سکون بمانند در همان تنبلی و رخوت .در همان سرخوشی ساکن و دلم میخواهد خودم هم لای همان کتاب های ساکن گم بشوم واگر امکانش نبود لای اضطراب همان پرده ای که رنگش به نحو غریبی صورتی است.ساعت شش ونیم است و زندگیم طبق معمول اغاز می شود ، به گلدان هایم اب می دهم به کاکتوس های که پشت پنچره گذاشته ام و به الوورای عزیزم که از وقتی دانسته ام خیلی خواص دارویی دارد ،طور دیگری نگاهش می کنم . جالب اینجاست که ان سوی  پنچره زندگی به شکل مضحکی در جریا ن است و من  دچار ناتوانی غریبی هستم در تفسیر سکون این سوی پنچره .  سکونی که هست و درواقع نیست .سکونی که من با تمام اصرار هایی که میکنم جزئی از ان نیستم .سکونی که هر روز صبح در ساعت شش و نیم کمرنگ میشود که در تلاطم رنگ صورتی پرده اتاق گم میشود.ئلی نکته مشهود این داستان این است که من جزیی از این سکون نیستم  به عبارتی اشیا مرا به خلوت خود راه نمی دهندواینرا سالهاست که دریافته ام به حکم انسان بودنم .

    زندگی در جریان است برای من  و همان کاکتوس هایی که پشت پنچره نشسته اند ، حتی برای ان کولی خانه بدوشی که هر شب  انسوی پنجره ،زیر سایبان فروشگاه رویرو میخوابد ، که هر روز صبح کوله اش را بدوش میکشد و سبک عبور میکند.

    روزهاست که با خودم تکرارمیکنم :ما مبتلا به درد فاصله ایم ،  فاصله هایی که با هیچ زندگی پر نمی شوند  با هیچ  چیزی که بشود پیدایش کرد .این  فاصله همیشگی اند ؛ فاصله های که غرق ابهام های تاریخی اندو در نتیجه این درد ها ، دردهایی جهان شمولند .دردهایی که هیچ درمانی برایشان نیست و ما فقط به حکم انسان بودنمان  دچار این درد های تاریخی میشویم...روزهای زیادی است که ذهنم درگیر این درد های فلسفی است .بگذریم ! مثل همیشه ،راه اسان برای گریز از درد گذشتن از ان است .

داشتم می گفتم زندگی در جریان است و من هر روز صبح که بیدار می شوم -که بهتر است بگویم ناخواسته زودتر از زنگ ساعتم بیدار میشوم  - از خودم می پرسم  قرار است چند روز دیگر بگذرد ؟واین قرار را با غلظت زیادی میگویم ، مثل این است که  خدای خودم  رابازخواست میکنم!...

     بگذریم مغزم درد گرفت،  برای امروز بس است دیگر .این ها را گفتم که بگویم اخیرا در یک مجله خوانده ام که گیا ه الوورا خیلی خواص داروی ،غذایی ، فرهنگی ، اجتماعی و... دارد ؛حتمن یک گلدان ازاین  گیاه را در خانه هایتان نگه دارید!نکته ای که دارد این است که شیره این گیاه برای دردمان زخم ها و سوختگی ها بسیار  مفید است و اثرش معجزه اسا ست...حالا خودمانیم نمیشد که گیاهی چه میدانم کوفتی ، زهر ماری  پیدا میشد که وقتی شیر ه اش را می خوردی ان درد های فلسفی ادم هم ارام می گرفت  که خفه میشد !

کسی صدایم میزند :مریم بیدار شو ! دیرت شده ها ...

 

پ.ن:دوستان! اخیرا مشکلی در کامنت گذاری وبلاگ من مشاهده نکرده اید؟اگر مشکلی یا نقصی در سیستم کامنت گذاری دیده اید ، حتمن به من اطلاع بدهید  تا به مدیریت پارسی بلاگ بگویم.

 


موضوعات یادداشت


silver

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 85/7/10::: ساعت 1:9 عصر

      من و کامپیوترکم ،خیلی با هم رفیقیم .خیلی دوستش دارم! موجود بی ازاری است وبخش زیادی از  زندگیم در دستان همین موجود بی ازار است البته بگویم که از اولش هم نمی خواستم داستان اینطور پیش برود .اجبار زمانه مجبورمان کرد که در کنار هم باشیم ،شب و روز.  جالب اینجاست که بعضی وقتها سر کارش میگذارم بدجور،  طفلی می فهمد اما به روی خودش نمی اورد .احساس می کنم تا حدی هم صبور است  اینsilver .اها اسمش را نگفته بودم . تمام رنگ پوستش نقره ایست ومن  عاشق رنگ نقره ایش هستم  .داشتم میگفتم که صبور است ،که هر چه سرش بیاورم جیکش در نمی اید که بعضی وقتها مجیور است ماه ها بی وقفه کار کند تا جواب سوالات مرا بدهد ،که مرا قانع کند ومن در مقابل گاهی کنار مغزش یک پنکه میگذارم تا داغ نکند که قاطی نکند یا اگر خود ش اجازه بدهد،برای چند ساعت   hibernateمی کنمش .موجود صبوری است و اخیرا در یافته ام که در مقابل تمام بی تجربه گی ها و اذیت ها  و گاه شیطنتهای من،چه مظلومانه سکوت می کند . .بعضی وقتها که دلم از دنیا و کار و دانشگاه و...میگیرد ،می روم سراغش و با تمام وجودم دلم را خالی می کنم  اخر خودش گفته بود که هر وقت دلم گرفت می توانم روی او حساب کنم. اما این روزها یک اتفاقی افتاده است صدایی شبیه جیغ از دهانش بیرون میاید حتی درست زمانی که قرار است ساکت باشد ومن همین روزهاست که احساس میکنم شاید همه گذشت ها و صبوری هایش را ،وظیفه تلقی کرده بودم.این روزها بطور مداوم از خودم می پرسم من در مقابل تمام رفاقت ها و مرام ها وخوبی هایش چه کرده ام جز ... !

اه الان هم صدایش در امد این  رفیق صبور  silverمن.

پ.ن:میل خودتان است اما میتوانید به جای silver من، هر کسی یا چیز دیگری را بگذارید !


موضوعات یادداشت


تفاهم

نویسنده:زلال پرستم::: شنبه 85/7/8::: ساعت 12:17 عصر

ادم نبود که سیب خورده بود

شیطان با خدا به تفاهم رسیده بود!


موضوعات یادداشت


رفتار های غیر اکادمیک

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 85/7/5::: ساعت 1:6 عصر

رفتارهای غیر اکادمیک در یک محیط اکادمیک را چگونه میتوان تفسیر کرد؟من تقریبا ناامید شده ام از اینکه بتوانم تفسیری برای این قضیه بیاورم.در نتیجه فقط میتوانم بگویم در کشورهایی که روابط  سنتی  و تفکرات غیر مدرن بر روی تمام جنبه های زندگی ادمی تاثبر گذار باشد، هر گونه رفتار نابجایی قابل توجیه است .کلام را کوتاه کنم ، خانه  که از پای بست ویران  باشد ،هیچ چیزش سرجایش بند نمیشود .در ان صورت میتوانی از یک دانشجو دکتری همان رفتار و منش را انتظار داشته باشی که از یک ادم تحصیل نکرده دیده ای  ویا از یک پرفسور همان رفتاری را ببینی که مثلا از یک بقال! البته در ممالک متمدنی چون  ایران که ادعای تمدن 2500 ساله اش گوش تمام ملل عقب مانده دیگر (؟) را کر کرده می توان انتظار این را هم داشت که یک ادم خیلی اکادمیک معیار هاش برای رفتار ومنشش خیلی واپسگرایانه باشد اما در عین حال کلی هم (کلاس)بگذارد که اقا ما خیلی بلدیم ،ما خیلی حالیمونه که ما خیلی کارمون درسته !

حالم از این نابجایی ها بهم میخورد!!!(صراحتم را ببخشید) .نه سخت گیرم و نه چیزی خارج از توان خودم و ادم های دور و برم میخواهم .فقط کافی است برای لحظه ایی به این فکر کنیم که حاصل  گذران وقتمان در زندگی چه بوده .میخواسته ایم به کجا برسیم .ادم های دور و برمان چقدر برایمان مهم بوده اند و تا چه حد رعایت حقوق دیگران برایمان اهمیت داشته . ترجیحا تنها باشید بهتراست ،ادم که تنها باشد ذهنش بیشتر به عمق فاجعه نزدیک میشود!

 

پ.ن:مرغ سحر  (خواننده اش را نمی شناسم اما به سبک جدید خوانده)

 


موضوعات یادداشت


هیچ اتفاقی تصادفی نیست!

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/7/2::: ساعت 10:8 صبح

((هیچ اتفاقی تصادفی نیست )) این را یکی از دوستانم میگفت ...شاید بعضی وقتها با این جمله موافق بوده باشم و شایدهم نه .اما امروز صبح وقتی ای میل یکی از دوستانم را باز کردم ، اولین جمله ایی که به ذهنم رسید همین جمله چهار کلمه ایی بود.

دیشب انقدر گرفتار کارهای درسی و غیر درسی ام بودم، که دلم میخواست به جای 24 ساعت ، روزم 48 ساعته شود .این روزها شاید تا حدی شاکی شده باشم ، شاکی از همه چیز ، شاید هم موقتی باشد . در واقع میشود گفت که :فشار ها که کمتر شود امید ان هست که شکایت از شرایط هم کاسته شود و ما تنها به همین امید ، دلخوش داریم!

بگذریم میخواستم بگویم گرفتاری های ادم که زیاد شود ، خیلی طبیعی است که دلش بخواهد زمان در دسنرسش به طور توانی افزایش پیدا کند ، خیلی طبیعی است که بعضی وقتها بخواهی از زیر خیلی بارها با گفتن اینکه کاش فقط یک ساعت زمانم بیشتر بود خلاص شوی! من هم این روزها دقیقا شرایطی مشابه داشتم ، اینکه تا چشم روی هم میگذاشتم یک روز گذشته بود وکارهایی را که میخواستم انجام بدهم  هنوز ناتمام مانده بود ند.شاید برنامه ریزی ام ضعیف بوده ، شاید توقع من از خودم زیاد بوده و...

خلاصه با این ذهنیت ای میلم را باز کردم و این لینک رادیدم که اسمش : JUST ONE MORE HOUR  بود.

...

 لینک را ببینید، برای یک لحظه کوتاه هم که شده ، به خودمان ، خواسته های واقعی مان ، اطرافیان و حتی همان شرایط ناخوشایندی که از انها شاکی هستیم ، فکر کنیم.

اینکه میگویم هیچ اتفاقی تصادفی نیست ،برای این است که احساس میکنم برای خوب زندگی کردن هم 24 ساعت وقت زیادی است! شاید این ای میل باید می امد تا لحظه ای کوتاه بخواهم به فلسفه زندگی فکر کنم .به اینکه چرا زمان بیشتری میخواهم!

پ.ن:

گل گلدون - به متن بالا هیچ ربطی نداشت ،می دونم!

حاصل عمر  این یکی یک مقدار دیر باز میشه.

 


موضوعات یادداشت


...

نویسنده:زلال پرستم::: شنبه 85/7/1::: ساعت 2:25 عصر

 

نمی دانم این جاده به کجا ختم میشود ،اما هر کجا که هست زیباست ،زیبا!

پ .ن: عشق از کجا -همایون شجریان  

 


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com