افتاب لجوجانه خودش را از لابه لای پرده کر کره نیمه باز به چشمان من می رسونه و من همه این تلاش ها را با چشمان بسته بی نتیجه می گذارم .راستش را بخوایددلم می خواد امروز با افتاب لج کنم ! اصلا می خوام مستفیم به خورشید نگاه کنم و بگم:( فکر کردی خیلی هنر کردی نمی ذاری هیچکس نگات کنه؟!) دلم میخواد از تختم که پایین امدم یک سیلی محکم بزنم توی گوش زمین و اگر اعتراضی کرد بگم تو یکی خغه شو! واگر علتش را خواست می خوام بگم:( از بس که مغروری ! اونقدر به جاذبه ات می نازی که ادم ها را دو دستی چسبوندی تو بغل خودت ! کاش که این جاذبه لعنتی را نداشتی.) بعد برای انکه دل خورشید و زمین بسوزه کلی قربون صدقه اسمون برم که با اون وسعش هیچ ادعایی نداره .اونقدر سخاوتمنده که اون خورشید داغ افاده ایی را تو دلش جا داده ،یا اون زمین مغرور نامتقارن رو که هی چپ میره راست میره به خاطر جاذبه ای که نمی دونم از کجا اورده به بقیه پز میده. تازه اسمون با اون همه قشنگیش هم مثل خورشید نیست که نگذاره کسی نگاش کنه .
خلاصه وقتی همه ناراحتی هام رو سر زمین ،خورشید،اب و هوا خالی کردم .با خیال راحت میرم میشینم پشت میز و صبحانه مفصلی میخورم ، بعدش یک ترانه زیبا میگذارم ،یک کتاب کوانتوم دست میگیرم و شروع می کنم به خوندن.از خودم کلی سوال فلسفی می پرسم .چند تا لیوان چایی تلخ می خورم و یک دفعه هوس میکنم برم تو حیات و کلی افتاب بخورم. بعد به یاد زمین سفت زیر پام میافتم که چقدر بیچاره است اینقدر ادم ها هر روز لگد مالش میکنن! به این ترتیب تمام مفاهیم جذاب کوانتومی وفیزیکی در ذهنم به بهترین شکل ممکن جاسازی میشوند به علاوه اینکه به مقدار زیادی هم از بار نگرانی ها و ناراحتی هایم کاسته شده است!
پ.ن:به شما هم پیشنهاد میشود در صورت بروز درگیر های غیر فلسفی از این متد استفاده نمایید!