سرم را انقدر پایین می اورم تا صورتش را واضح ببینم .چین و چروکش انقدر ها هست که بشود حدس زد پیر زن است .بعد به دستانش نگاه می کنم که با دانه های تسبیح بازی می کند .مرا که میبیند چادرش را روی صورتش می کشد ومی گوید :(( نگاه نکن .پیری من مسری است)) کاسه روبرویش را عقب می کشدو همه این ها در یک اه بلند گم میشوند بعد جوانی را می بینم که یک اسکناس دویست تومانی روبرویش می اندازد و بعد از کمی درنگ می گذرد.
من پشت پنچره ایستاده ام .باران می بارد و بوی خاک می اید .هوا گرم است ومن از پشت پنچره ان سوی خیابان را میبینم و زیران تیر چراغ برق را و ان پیرزنی که فال می گیرد و به من گفته بود ((پیریش مسری است )).
دوستم می گفت تا چند سال پیش خانه اش همین نزدیکی ها بوده .یعنی تا ده سال پیش زن جوان زیبایی بوده .دختر یک خان و انقدر ارج و قرب داشته که همه او را دختر خان صدا می زدندو بعد یک ازدواج نا فرجام وجدایی و مر گ وفقدان و...باورم نمیشود .
هنوز باران می بارد واو انجا زیر تیر چراغ برق نشسته و با دانه های تسبیحش بازی می کند. از پشت پنچره می بینم که زن فال گیر صورتش را پاک می کند.بوی خاک باران خورده می اید.
.
.
.
من ازاین چهره عریان فقر در سرزمینم بیزارم .از ناتوانی شکنجه اور زنان خاکم !
....
وقتی داستان (( اینجا پر از دود سیگار است )) را نوشتم به اینکه خواننده اش که باشد قکرنمی کردم تنها برایم مهم بود که بنویسم ...حال عمیقا خوشحالم از اینکه خواننده های دقیقی این داستان را دیده اند و خوانده اند ودوست داشتم از همین جا از یکی از خواننده های دقیق ومهربانم تشکر کنم .کسی که همین تازگیهاحضورش را دراین فضا احسا س کردم.
(( پدر عزیزم به خانه ام خوش امدی . از نظراتت ممنونم))