• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : نمي دونم اسمش چيه؟!!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رهگذر 

    نوشته هاي اينجا معمولا تناسبي با مناسبت ها ندارد حتي در سالروز غروب بامداد!!

    اما شاملو -او كه چه بيزار بود از حديث «عجز و لابه و گور و سنت قبرستاني» . مي گويند آن قدر بيزار بود که حتي به مراسم خاکسپاري فروغ نيز نرفت (!!!)و تنها با اشعار سحرانگيزش در رثاي او گريست، و برخلاف بسياري كه به جهان مي آموزند که چگونه بميرند.او مي خواست به انسان بياموزد که «چگونه زندگي کند».او بود كه پيوسته شاديهاي زندگي را به رخ مشكلاتش مي كشيد و بر هيبت مرگ قاه قاه مي خنديد.

    براستي مرگ در برابر برخي نام ها -مضحک ترين واژه ممکن است و قلمفرسايي در مورد «شاملو» تنها به فقر کلمه اي که دچارش هستي واقفت مي کند.نقل كرده اند كه همواره واكنشش در برابر دريافت خبر مرگ دوست و يا عزيزي ان بود كه لبخندي ميزد و در کمال خونسردي مي گفت "پس به رفتگان پيوست!"

    پنج سال پيش در اين روزها بود كه او نيز به رفتگان پيوست/ روحش شاد

    + رهگذر 

    با سلام وادب

    جوامع انساني جوامعي ايستا و ساكن نيست كه درليست خريد و سبد نيازهايش همواره درخواست كالاهاي مشخص و معين ديده شود.هر قدر جامعه اي متمدنتر و تكامل يافته تر باشد خواستها و نيازهايش در طي زمان دستخوش دگرگوني مي شود و از نيازهاي ابتدايي و حيواني صرف ،فاصله گرفته و به سطوح بالاتري از نيازهاي انساني و شخصيتي ميرسد .
    گذر از نيازهاي معيشتي توجه بشر را معطوف به نيازهايي مي كند كه شكوفايي انها در چارچوب زندگي جمعي واجتماعي معنا پيدا ميكند.خواستهايي از قبيل رسيدن به امتيازهاي اجتماعي از قبيل «ثروت و قدرت و شان و تشخص واحترام به عقيده وبيان» و ... كه صرفا در جوامع و محيطي ( ‌آزاد ) عينيت مي يابد .بطور مشخص و با توجه به موضوعيت زن در اين نوشته - و به استناد تاريخ ،زنان بعد از اينكه حصار و چارچوب خانوادگي را پشت سرگذاشتند خواستار دخالت در زندگي اجتماعي از طريق كسب حق راي و تحصيلات عالي و شركت در نهادهاي مدني ونمايندگي شدند.
    حكومتهاي «استبدادي» همواره با اين پارادوكس مواجه اند كه براي راضي نگه داشتن و ساكت كردن جامعه هم بايد سطح زندگي و حداقل معيشت مردم را براورده كنند و هم مي خواهند به نوعي مانع «كيفي» شدن اين نيازها گردند و ان سلطان فقيد چه هوشمندانه گفت «كه اگر مي خواهي بر مردم ايران حكومت كني انها را گرسنه نگه دار»...
    باورم اين بوده كه اگرچه گاهي عدم تعادل بين «نان» و «آزادي»درهريک ازبرهه‌هاي تاريخي کشورمان،توده مردم رامتوجه يکي ازايندو کرده‌باشد ،ليک درپايان تصور«نان بدون آزادي» و«آزادي بدون نان»نيزنادرست است.آياجامعه‌اي بدون آزادي را ياراي تقسيم ‌مساوي قرصهاي نان بين طبقات‌ مردم خواهد بود؟

    --------------

    اما در مورد طلسم و جادو و جنبل و دخيل بستن فقط مي توانم بگويم هر انكس كه در دوردستها به دنبال خواسته اش ميگردد فقط وقتش را تلف مي كند.

    طلسمي هست به نام "شمعلوني".

    بايد اين واژه را بر برگه اي بنويسي و در قدم اوّل، خواسته ات را نيّت کني و سپس برگة طلسم را با ميخ در سوراخ « ميم» به ديوار بکوبي و اگر خواسته ات ادا نشد، اينبار ميخي ديگر در سوراخ «عين» بکوبي.

    ميگويند، اگر در سوراخ «واو» بکوبي، مشکلت قطعاً و حتماً مرتفع ميشود.

    خواستم بگويم به نقطة دوّم « شين» رسيده ام، ادامه بدهم؟


    + بي نشان 

    دوست من وبلاگت را جزء به جزء خواندم نوشته هايت بوي تازگي ميدهد حس عجيبي پيدا ميكنم وقتي اينطور نوشته ها را ميخوانم.

    شاد باشي.

    همانطور که بي هيچ زحمتي چهرهُ کريه فقردر جامعه ، قابل رويت است،بهمان سادگي وشايد هم بسيار ساده ترازآن ،ثروت حاصل از غارت، صاحبان زر رانيز ميتوان مشاهده کرد. در واقع علت ومعول هر دو حي وحاضرو سلاح دشمن که نيرنگ وريا وسالوسي است، شناخته شده، ديگر اين بر ماست که نقاب از چهره دشمن برگيريم وهزاران مشعل آگاهي برافروزيم .زنده شاد باشيد!

    براي ديدن چهره عريان فقر نيازي نيست كه تو به روز باروني بري بيرون و بگردي دنبال يك تير چراغ، همين الان سرت رو از پنجره بيار بيرون تا آدمايي رو بيبيني كه جدا از مرد يا زن بودنشون همين جوري دارن به اين ور و اون ور ميرن تازه اون بدبختا مثل اين عليا مخدره شما خان زاده هم نبودن تا حتي فقط براي يك لحظه هم كه شده لذت خوب زندگي كردن زير پوستشون آب جمع كنه .مثل اينكه چند وقته كه سوز دل هم ديگه نمي تونه كاري بكنه :

    دلا بسوز كه سوز تو كارها بكند

    دعاي نيمه شبي رفع صد بلا بكند

    + پريا 
    سلام مريم جان خوبي؟ خيلي وقت بود كه نتونستم بيام سر بزنم (يك قرن شد) راستي روز زن و مادر را به تو و مادر گراميت تبريك مي گويم. به آقاي فرخ نيا هم سلام برسان. ياد اون دفعه افتادم كه راجع به وبلاگت نظر دادم و چه سكوتي شد!!!!! واي...

    باز هم زن ! .. زن در خاك من ! چي مي تونم بگم !

    فال گيري ! پاي منبر نشيني ! سفره ي ابولفضل و طلب حاجت و قفل و دخيل به آقايون امام زادگان محترم ... نمي تونم چيزي بگم تا وقتي زنان خودشون رو انقدر نا توان مي بينند تا وقتي در تاريخ خاك من زن فقط نقش مادران پاك دامن رو داشته باشه نه شخصي مثل ژاندارك و اليزابت و حتي كوري ... سنبل زنان ما مي شود دغدويه مادر زرتشت و پوروچيستا دختر كوچك زرتشت و ماندانا مادر كورش و آتوسا دختر كورش و همسر داريوش و پوروشات و پانته آ و ركسانا و آرتيمس و غيره كه از زنان معروف هخامنشيان هستند اين زنان معروف تاريخ غير مذهبي و تاريخ مذهبي .. مريم و آسيه و خديجه و فاطمه و نرجس و آمنه ... زن در فرهنگ ما يعني درد زايمان ! يعني پرورش ! نه هيچ چيز ديگه اي ... متاسفانه .. متاسفانه

    سلام مريم جان ... اميدوارم حالت خوب باشه .

    چند وقتي نمي تونستم وبلاگت رو باز كنم . همون مشكل هميشگي رو داشت . داستانت رو خوندم خيلي زيبا بود ...

    فقط مي خواستم اين رو بهت بگم در حاليكه بغض گلوم رو فشار مي ده ... و منتظره بارون اشكه ...

    خوشحال باش از داشتن چنين پدري ... و خوش بحال چنين پدري كه تو دخترش هستي ...

    اميدوارم كه سالهاي سال از گرماي محبت همديگه برخوردار باشيد ... و كانون خانواده تان هميشه گرم ...

    خدا حافظ و نگهدار شما باشد

    يا حق ... التماس دعا

    عزيزم مي خونم بعد نظر ميدم خواستم بهت خبر بدم كه مي خونم قربانت