از درخت زندگی
برگها یکی یکی پیش پایم می ریزند
اه ! ای دنیای سرمست و پر از خنده
ببین عاقبت چگونه سرشارم می کنی
چگونه خسته ام می کنی
چگونه مستم می کنی!
هرمان هسه
سال 83 در واپسین روزها ی عمرش نفس نفس می زند و من وتو جشن می گیرم.خوشحالیم یا نه ؟ هیچ فرقی نمی کند ناراحت هم که باشی می گذرد همانقدر که اگر شاد باشی گذشتنش را حس نمی کنی...گذشت روزها برای من انقدر غریبند که فکر می کنم من همه روزها ثابت بوده ام و روزها از من گذشتند مثل بادی که می گذرد و فقط موهایت را تکان می دهد .من هم از گذر زمان تکانه هایش را خوب به یاد دارم و هم گذر عجولانه اش را که همیشه نفس نفس می زند که برایش فرق نمی کند تو چه کسی باشی مهم این است که او از تو بگذرد...
امروز مطمئنا بیشترها رفته اند و از روی اتش پریده اند .اخر امروز به روایتی چهارشنبه سوری است.من اتش را خیلی دوست دارم فسمتیش بر می گردد به این که رشته تحصیلی ام سابقابا اتش در ارتباط بسیار بود اتش در ارتباط بسیاری با فعل و انفعالات شیمیایی است .اتش می تواند خیلی چیزها را دگرگون کند .متحول کند و اگر این ها نباشد می تواند اهن را نرم کند تغییر شکلش دهد .خلاصه اتش را به خاطر ماهیت دگرگون کننده اش دوست داشتم .به خاطر هارمونی رنگهایش و تناسب حرارتش !..اما بعد ها که رشته ام تغییر کرد و دنیایم شد فیزیک و کوانتوم .اتش را به خاطر راز الود بودنش دوست داشتم .به خاطر این که نمی دانستم در این سوزش بی انتها چه رازی است که همینطور زبانه می کشد!... اتش را دوست دارم همان اندازه که اب, خاک وباد را! امروز خیلی ها از روی اتش پریده اند و می پرند و خواهند پرید ...اخر امروز به روایتی چهار شنبه سوری است! اما من هیچوقت دوست نداشتم از روی اتش بپرم .از دور نگاهش می کردم و لذت می بردم دلیلش ؟ ...
من برای همه انهایی که در این یک سال از زلال پرست گذشتند چه من می شناختمشان و چه نمی شناختم...برای همراهان اندیشمندم سارا,خاک , پویه,پریا,محمد (شیپور),شکوفه یاس ,طناز,شبگرد و...ارزوی سالی سرشار از اندیشه های نو , تفاوت های اصیل , طراوت وپویایی می کنم...
خیلی حرف ها بود که می خواستم بزنم همه ا ش یادم رفت .نه یادم نرفت احساس کردم هنوز فرصت هست تا بعد ها بگویمشان ...تا سال بعد بدروود...