خسته شدم از بس از این طرف به اون طرف پرتم کردند.تمام بدنم کوفته شده اخه بی مروتا دلتون به حال این بیچاره نمی سوزه ! چقدر اسباب تفریح شما باشم.یک زمانی برای خودم کسی بودم هیاتی داشتم ورنگ ورویی .ولی کجاست ان روزها ...بعضی وقتها پسرک همسایه دستی به سرم میکشیدامااز وقتی که او رفت همین ته مانده محبت ها هم تمام شدو من ماندم واین کوچه پراز ازدحام ...ااااااااخ حواستو جمع کن پهلومو شکوندی...
پسرک نگاهم می کند و بلند میگوید: اه اینم که ترکید...دوستانش دورم جمع می شوند و یکی از انها میگوید:ولش کن یکی دیگه می خریم .و بعد پایش را به سمتم می اورد...احساس خوبی به من دست می دهد اوج می گیرم وناگهان خیس میشوم نگاه که میکنم دور وبرم فقط اب است .من به روی اب میروم حالا از همه زندگیم فقط لحظات اوج را به یاد می اورم همان لحظات شیرینی را که در چهار چوب دروازه می نشستم .