وقتی که یک سال تمام میشود ادمی به این فکر میکند که وای چه ((زود ))گذشت ,یکسال پیرتر شدم , یکسال از عمرم کم شد و درنوع خوشبینانه یک سال به تجربه هایم افزوده شد .اما راستش رابخواهید من فکر میکنم مقیاس زمانی ما ادمها گاهی خیلی عجیب میشود . من فکرمیکنم که بعضی وقتهاهست که ادمی میتوانددر یک ثانیه قرن ها زندگی کند و یا حتی دریک قر ن هم به اندازه یک لحظه زنده نباشد .به اعتقاد من زمان یک مقیاس خارجی است وان چه که زمان را برای روح ادمی تعریف میکند , یک احساس درونی است یک مفهوم غیر قابل نفسیر .بهار(( اغاز یک فصل ))شاید برای درختان و گلهاو طبیعت یک تعریف عینی داشته باشد اما برای من ادمی تنها می تواندنشاط بخش باشد .
ادم هایی را میشناسم که در زندگی شان هرگز بهاری نبوده اند .هرگز نو نشده ا ند و تلاشی هم برای جستجوی بهار نکرده اند.ادم های خشک و عبوسی که جز ادعاهای پوچ و تو خالی مفهوم دیگری از زندگی در نیافته اند .این ادمها به اعتقاد من نوعی فسیل بازمانده از عصر هجرند ونوعی بشر که در طول تاریخ هرگز حیات را به مفهوم متعالیش تجربه نکرده اندو در مقابل ادم های را میشناسم که سخاوتنشان در هربهار نومیشود و زندگیشان در یک لحظه انقدر ها گسترده میشود که ادمی احسا س میکند این ها خود بهارند و زمین افریده شده است تا این بهار را دراغوش بکشد که در اغوش این ها زندگی کند.
مقیاس من برای گذر زمان این است: یک احساس درونی اینکه نمیتوان با گذر 365 روز ادعا کرد که بزرگتر شده ایم که پیر شده ایم یا با تجربه شده ایم ... تها میتوانیم بگویم که ((بودیم))