توی یه غار سه تا چیز بار ارزش رو می تونی بدست بیاری .سه تا نعمت خیلی خوب رو که هیچ جای دیگه پیدا نمی کنی :
سکوت
سکون
تاریکی
البته هیچ کدوم از اینها به تنهایی خوب نیست .اینکه احساس کنی تویه زندان تاریک ساکت هستی و مجبوری تا اخر عمرت به دیوار روبروت خیره بشی خیلی سخته .اما وقتی این احساس با یه راز امیخته بشه یه راز که همش به دنبال این باشی که هر چه زودتر فاشش کنی یه لذت دیگه ای داره...بعضی وقتها به این فکر میکنم که چقدر طبیعت شبیه خود ماست .درست شبیه یک ادم وهر کدوم از پدیده هاش یکی از خصوصیت های ما ادم ها رو در خودش داره .مثلا وقتی از اون بالا روی قله یک کوه بلند ایستادی و زمین زیر پات رومیبینی یک لحظه تصور میکنی روی قلب زمین نشستی و رودخونه هایی که از اون بالا مثل خط های ظریف می مونن رگ هایی هستن که از اون قلب منشعب شدن.سکوت جنگل ارامش دریا و سکون کوه انقدر می تونن به حالت های روحی مختلف ادم ها شبیه سازی بشن بطوریکه در یک لحظه احساس کنی ادم ها نمونه کوچک شده طبیعت هستن...این همون رازیه که من تو طبیعت کشفش کردم و به اعتقاد من یکی از راه های رهایی از درگیری های ذهنی مدرن امروز پناه بردن به طبیعت سخاوتمنده.جایی که میتونی بدون هیچ دغدغه ایی به خود واقعیت نزدیک بشی .