از ان دوردستها صدای اواز غریبی میامد شایدتنها یک توهم بود ولی هر چه که بودسکوت غریب ان دیار را اشفته کرد و ان سکون اسطوره ایی را به هیبتی جدید در اورد .اری هرچه که بود ,ان صدا بهانه این شد که در ان دیار زندگی به شیوه ای جدیدازموده شوداما هیچ کس به ان فکر نکرد که ان صدا چه بود و صدای که بود ؟ همه تنها به این فکر میکردند که در دیارشان هیچ صدایی دلنشین تر از ان اواز اهورایی نبود ه است که دران دیار زندگی از پس ان اواز اغاز شده است. ولی هیچ کس هرگز نفهمید که ان صدا ناله های پرنده ایی بوده است که میخواست به انسانها بفهماند زندگی از زمانی که ان پرنده در قفس اسیر شده بود, به پایان رسیده است .