بعضی وقتها شده که احساس کنی اون ادمی نیستی که خودت فکر می کردی ؟فکر میکنم برای هر کسی کاملن طبیعی باشه که در یه لحظه هایی به این فکر کنه که اون ادمی نیست که خودش می شناسه .مثلن درست در همون زمانهایی که داری توی آینه نگاه میکنی به این فکر کنی که این ادمی که داری تو آینه میبینی چقدر به تو شبیه .شبیه از این نظر که چقدر با اون آدمی که در درونت هست یکیه ؟برای من که خیلی پیش اومده.مثلن چند وقت پیش داشتم به این فکر میکردم که چرا آدم هااونقدرظاهر و باطنشون می تونه با هم متفاوت بشه که انگار یه زندگی دوگانه دارن و مشکل من همین زندگی دوگانه است همین عدم تعادلها و... فکر میکنم یکی از مشکلات جامعه امروز ما همینه اینکه ادم ها زندگی اجتماعی و زندگی شخصیشون کاملن متفاوته .اون ادمی که توی اداره و دانشگاه و ...هست وقتی می ره توی خونه می میره و میشه یه نفر دیگه و به قولی یه نقاب داره که هر روز صبح به چهره می زنه و هر شب میارتش بیرون .مساله این جاست که تویه همچنین محیطی چطور میشه یه بچه نرمال تربیت کرد یه آدم که بدونه از زندگی چی می خواد .وقتی به بچه ات میگی توی مدرسه فحش نده .از کسی بد نگو .به فلان شخص توهین نکن ...نماز بخون روزه بگیر ...و بعد توی خونه خودت یه جور دیگه رفتار کنی کاملن طبیعیه که اون بچه یه الگوی ناقص از یک شخص رشد یافته بگیره و این زندگی و شخصیت دوگانه را تا اخر عمرش با خودش یدک بکشه.مشکل جامعه ما اینه که این دوگانگی ها و تظاهر ها رفته توی ریشه هاش .وکلی باید تلاش کنی تا این باور رو از ذهن ادم ها بیاری بیرون که بابا لازم نیست ادای یه ادم دیگه رو در بیارید .لازم نیست اونی بشید که فکر میکنید بیشتر مورد تایید دیگران هست .فقط خودتون باشید خود خودتون.
وحرف اخر:مدتهاست دارم به این فکر میکنم که چرا باید هر روز یه نقاب بزنیم و بریم بیرون .اگه این نقاب نبود چه مشکلی پیش می اومد...