پر و خالی میشوم .خط به خط.سطر به سطر و درگیر میشوم در میانه انبوهی از تمام انچه که هست.پر میشوم از تمام انچه که باید باشد و خالی میشوم ازان چیزهایی که دوست دارم باشند ... اری پر وخالی میشوم درست مثل دریا .
---------
مدتی است که ذهنم قفل شده .نمیتوانم بنویسم .چند داستان را نیمه تمام گذاشته ام .فشار درسها و پروژه ام روز به روز بیشتر میشود. اما از اینها گذشته ادم های اطرافم هر روز رنگ تازه ایی میگیرند .انهایی را که تا دیروز جور دیگری میشناختم امروز اصلا نمیشناسم .و عمیقا احساس میکنم ادم ها بنا به ضرورت ونیازشان با یکدیگر ارتباط برقرار میکنند...شاید تا چند روز دیگر ذهنم ازاد شد و شاید توانستم انچه را که دوست دارم بنویسم .