سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 206224

  بازدید امروز : 36

  بازدید دیروز : 222

این جا پر از دود سیگار است - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

این جا پر از دود سیگار است - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

این جا پر از دود سیگار است

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 84/4/27::: ساعت 11:47 صبح

تمام شب بیدار مانده بودوچشمانش از بی خوابی چند روز اش پف کرده بود .در بدنش رخوت غریبی احساس می کرد وسرش گیج می رفت انقدر که نتوانست چند قدمی بیشتراز تختش دور شود و با بی حالی تمام خودش را به روی تختش انداخت .بسته سیگارش را برداشت و یک نخ سیگار اتش زد .سرش را به بالش تکیه داد و پکی عمیق به سیگار زد .دلش درد می کرد .گرسنه بود .

مبایلش زنگ زد .با بی میلی تمام به سمت گوشی مبایلش که پایین تختش افتاده بود خیز بردا شت .شماره ناشناس بود واو سرش را بر گرداند و به قاب عکس رو ی میز خیره ماند به تصویر خودش که ان روزها هشت سال جوان تر بود و با انرژی تر و فعال تر .دکمه ریجکت را فشار داد و چشمانش را بست.

مبایل زنگ می زد و او این بار گوشی را برداشت و با بی حالی جواب داد : بله ؟

- منم : علی .چرا گوشی رو جواب نمی دی؟ خوبی تو؟

- نه خسته ام .دلم درد می کنه!

- چته؟ چه بی حالی مگه غذا نخوردی ؟

- نه نخورد م چند روزه که نخوردم نه چند ساله که نخوردم...

- بابا تو دیگه کی هستی .کی می خوای مقاله رو بیاری بچه هاهمه منتظر مقاله تو هستن .ستون مربوط به یادداشتت خالیه .دیگه وقتی نمونده .

-می دونم .

- خوب چرا معطلی .بنویس دیگه .اون بیچاره دیگه نا نداره .حداقل تو یه کاری بکن .عکسشو دیدی ؟ حالش خیلی خرابه ...عجله کن

- نمی تونم .گرسنه ام .تشنه ام ...

وگوشی از دستش افتاد به روی روزنامه ای که امروز صبح همسایه اش از زیر در اتاق برایش فرستاده بود.چشمانش سیاهی رفت .

خودکارش را برداشت و خواست بنویسد اما دود سیگار همه اتاق را پر کرده بود و تمام ریه اش پر از خفقان شد .خواست از درد بنویسد از گرسنگی از تشنگی از انتظار اما همه جا پراز دود بود .اتاق به طرز خفقان  اوری بوی دود می داد .دلش درد می کرد .خودکار از دستش افتاد و او به عکس روی میز نگاه می کرد .به خودش و او و هشت سال پیش و گرسنگی و درد و تشنگی و...

مبایلش زنگ زد .شماره ناشناس بود .خودکار را برداشت و نوشت:

((این جا پر از دود سیگار است ! پر از التهاب خفقان ))

بعد به روز نامه نگاه کرد و چشمانش را بست .


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com