برای دریا:ذهنت خالی از پراست انقدر خالی که در تهی بودنش می توانی غرق شوی و انقدر خلوت که در تنهایی اش گم میشوی.چه بگویم هنوز پشت پلک هایت به انتظار نشسته است همان خیسی مطلوبی که غرقت می کند...برای گفتن گفتنی ها کم نیست ولی گوش ها همه پرشده اند از همان پر های تهی دقیقا مثل شادی های کودکانه ای که همانقدر از لذت تهی ست که از درد. این میان تنها تویی که می دانی من چه می گویم می خواهم بگویم که دلم برایت گرفته بود خیلی زیاد .این را خوب می دانم که از خوشحالی این روزهای من شادی ولی کاش من هر گز تنهایی حجیم تو را نمی دیدم! .اخرین بار به تو گفتم اعتراض کن که سکوت راه حل خوبی نیست چرا که با سکوتت ضعف خودت را نشان می دهی.یادت هست گفتم که هیچ کس به خاطر ظلمی که در حق خودت می کنی از تو تشکر نمی کند حتی همان فرزندانی که به خاطر انها گذشت می کنی ! ولی فراموش کرده بودم که تو هرروز در این بی انتهایی خلوت خودت در میانه این اشفته بازار با تمام قوا می غری ولی مو جهایت هر روز سرنگون می شوند .یادم هست اخرین بار به من گفتی در این زمانه تنهایی راه به جایی نمی بری چون که دنیا دست دیگران است و من با خودم گفتم که تو هم بهانه اورده ای ولی حالا می گویم دریا مرا ببخش بعضی وقتها ادم مجبور میشود سکوت کند!
از نقطه تا خط (نصرت رحمانی)
گامی دگر مانده ست
در هر کجا باشی
در خانه های جدول معیار انسانی
ای نقطه سرگشته خط زندگی را نیست پایانی
تا زنده ای گامی دگر مانده است
بر جای پای من نگاهی کن
راهی که خواهی رفت ، خواهی دید ( ادامه)
پی نوشت 1:من با خودم عهد کرده بودم که هر گز ننویسم درد هست ! یا این که علت مشکلات و بدبختی زنان را دیگران ندانم !یا مثلا قبل تر ها گفته بودم انسان خودش تعیین کننده سرنوشتش هست ...ولی نمیشود باور کنید که این عهد شکنی در قاموس من نبود زمانه مجبورم کرد !!!حالا به این باور رسیده ام که بعضی وقتها در کمال خونسردی کسی ان طرفتر سرنوشتت را رج به رج می بافد وتو فقط لباس سرنوشتت را بر تن می کنی !چه تو خوشت بیاید وچه نیاید !
پی نوشت 2: تصمیم داشتم داستانی را بگذارم این جا اما نشد.تا چند روزدیگر داستان نازش را کمتر می کند و من راضی اش می کنم بنشیند این جا .