نمی خواهم از بدبختی ها بنویسم از رنگ های سیاهی که در همین روزهای سبز و روشن بهاری چشمانم را روشن کرده از دخترکان کوچکی که کنار خیابان نشسته اند و فال می گیرند .از پسر بچه های چرک الود و کثیفی که در خیابان بدنبالت می دوندو ادامس های موزیشان را با هزار خواهش و التماس در دستانت می گذارند.اصلا دوست ندارم از بچه هایی بنویسم که با حسرت به شیرینی های رنگارنگ پشت ویترین نگاه می کنند و در دلشان به خودشان تلقین می کنند که این روزها عید است! یعنی و قتی می خواهم از این سیاهی ها بنویسم انقدر دلم می گیرد که لذت زندگی کردن از من سلب می شود.در واقع به خودم تلقین می کنم که همه چیز خوب است و این روزها برای همه عید است و هیچ کس دلش گرفته نیست و همه خوشحالند و...و بعد به خودم می گویم چه خود فریبی لذت باری !!!
نه این بدبختی ها همه جا هست هر جا که بروی می بینیشان فرقی نمی کند کجای دنیا باشد اما کاش در ایران من نبود هر جا که بود این جانبود...وای چه توقع بی جایی . من این را خوب می فهمم.
....سکوت....
ارام نشسته ای و سکوت کرده ای .دلت خوش است که من زبان تو را می فهمم و من دلتنگم که هیچ کس زبان مرا نمی فهمد ...یک بار خواندم (سکوت سرشار از سخنان ناگفته است) و این بار به خودم می گویم سخنان ناگفته توسرشاراز سکوت است .می خواهی بخندی ؟ بخند .مادر بزرگم همیشه می گفت بخند تا دنیا برویت بخندد .ولی نمی دانم چرا من هیچگاه نمی توانم به اشتباهات دیگران بخندم کاری که خیلی ها می کنند برای ان که اشتباه خودشان را توجیه کنند.
سکوت کرده ای؟اخ فرامو ش کرده بودم که تو همیشه ساکت بوده ای .دیروز وقتی کنار ساحل دریا نشسته بودم; ناگهان دلم برایت تنگ شد, وقتی دیدمت احسا س کردم چقدر دورم از تو .ای ببینمت ,چرا گوشه چشمانت خیس است؟ نکند که بغضت ترکیده ...نه بگذار ببینم ;این جا روی آینه باران باریده و یک قطره باران روی چشمان تو افتاده.چه خوب می دانستم که امروز باران می بارد .آینه مواج شده درست مثل دریای دیروز و تصویر تو پر از موج میشود و تو چقدر زیبا شده ای . صدای غرش اسمان را که میشنوم در دلم می گویم اخر سکوت تو هم شکست .آینه خیس می شود و تو هم .می خندم و تو هم می خندی در حالیکه اسمان می غرد و آینه موج می زند و دریا گل الود شده ومن به سخنان ناگفته تو می اندیشم که سرشار از سکوت است.به یاد مادر بزرگم می افتم که می گفت بخند تا دنیا به رویت بخندد و تصویر دراینه با همه سکوتش می خندد.(بهار 84)