یک لیوان چای تلخ
که بوی بهار نارنجش مستم می کند
یک کاسه توت سفید
که تازگیش اسیر هواست
شیرین و خشک
یک ترانه با صدایی گرم
که به جرم برندگیش
در گذر روزها
و در چرخش هزاران دست
سالهاست که به پشت اواز جیرجیرک های امروزی تبعید شده
کتاب یک نویسنده گمنام
که امدنش برای هیچ کس حادثه نبوده
و رفتنش هم هیچ
هیچ!
و کتابی دیگر که کپی همان کتاب است
با هزاران تیراژ
به نام نویسنده ای مشهور
که همین تازگیها از سر خوش شانسی خواندن الفبا را اموخته
و من و دل و ذهن و جان و یک دست پر از خالی
بایک دفتر سپید و یک قلم سیاه
منسجم و از هم گسیخته
همه دغدغه مان
کشیدن طرحی است
تلخ و شیرین
سیاه و سفید
زشت وزیبا
منسجم و از هم گسیخته
پوچ و با معنی
مثل خود زندگی
اما به هیچ جا نمی رسیم
به هیچ جا
به هیچ جا
اری به هیچ جا!!!
چرخش دیگری از ایام اغاز شد
ایام به کامتان
بدرود