سنگینی عجیبی تمام فضای مرا درگیر کرده است
و صدای پچ پچ غریبی
تن همه سلول ها ی مغز مرا زخمی کرده است
من و تمام هوای این اتاق
پر شده ایم از اطلاعات سردی که رعشه به انداممان می اندازد
و
همه انهاییکه فکر می کنند این جا هستند
چه بی تفاوت به هستی شان
ابتذال این پچ پچ ها را تحسین میکنند
وچه بی توجه به بودنشان
ناب ترین لحظات بودن راتحقیر میکنند
و
اگاهانه ((انسان)) می کشند
ولبخند می زنند! ...
این شعر (اگر به شعر توهین نکرده باشم بهتراست بگویم این هذیان ذهن)سه سال قبل سر یکی از کلاس های دانشگاه به دهنم امد و شد چیزی که این جامیبینید .نمیدانم چه شده این روزها همش این شعر جلوی چشمم رژه میرود !...