سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 205988

  بازدید امروز : 22

  بازدید دیروز : 2

فروردین 84 - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

فروردین 84 - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

اخرین درخت

نویسنده:زلال پرستم::: دوشنبه 84/1/29::: ساعت 10:0 صبح

اسمان صاف بود و زمین بوی باران می داد .جنگل شادمانه به اخرین بازمانده اش خیره شده بود و از این که درختی این چنین سرا فراز حیات را در اوندهای نه چندان تردش مزه مزه میکند غرور ی جاودانه را در هویت سبز خود جا می داد.

اخرین درخت شجاعانه سبز مانده بود و تنومندترتن نواده ئ زمین بود در ان زمانه ای که   قلم هیچ پاییزی زردش نکرده بود و  سرمای هیچ زمستان خشکیده  اش, و سنگینی برف بهمن را حتی احساس نکرده بود انگاه که شاخه هایش بر زیر سنگینی  برف های ابریشمی خود را به سبکی فردای بهاری نوید می دادند.اخرین درخت بهترین بود و جنگل این را خوب می دانست و می دانست خاک سرزمینش با ریشه های این درخت نسبتی دیرینه دارند.

بادی وزید و اسمان تکه ای ابر  سیاه را دید که از ان دورها می تاخت و می امد . زمین بوی بارانش را پس داد وبه انتظار نشست.اسمان تاریک شد و خورشید رفت انسوترها جایی که تلالو  نورش را هیچ جنبنده ای ندید.جنگل تنش لرزید چرا که می دانست هنگامه ای  اغاز می شود و ناگهان یک تبر در میانه  زمین قد علم کرد.تبر قدم به ان سرزمین اسطوره ای گذاشت با ان که میدانست قلبش تپشی بی سابقه را اغاز کرده است .با اضطرابی غریب درخت رامی دید که بی هیچ دغدغه ای با باد می رقصید و شکوفه هایش رنگ چهار فصل سال را به خاطر تبر اورد و این اغاز حادثه شد و تبر بی انکه بداند چرا سر خم کرد و بر تن تنومند و لطیف درخت بوسه زد و انگاه که عاشقانه لمسش کرد; به یاد اسطوره ای افتاد که در خواب دیده بود اسطوره ای که همیشه سبز مانده بود و تنومند بود و بهترین بود و...  ناگهان درخت قد خم کرد و به پای تبر افتاد .

تبر نمی دانست بی ان که بخواهد  اسطوره را پایان داده است. چرا که  در ان لمس عاشقانه دستش به قلب باکره درخت خورده بود!


موضوعات یادداشت


قضا و قدر

نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 84/1/26::: ساعت 12:55 عصر

اکنون اراده من این است

و تا  ان دم که چنین است

همه چیزبر وفق مراد است

این واپسین زیرکی ام بود

ان را می خواستم که بدان ناگزیر بودم.

پس خود را ناگزیر به هر ((باید))کردم...

از ان دم برایم ((بایدی )) در کار نیست...

فردریش نیچه

همیشه برایم سوال بوده که من انسان تا چه حد مختارم؟ تا کجا اراده من بر زندگی ام حاکم است و من  انسان چقدر تحت سیطره نیرویی برترم؟و هرگز پاسخی نیافتم!این سخت است که ادمی احساس کند که یک عروسک خیمه شب بازی است.زجراور است که  فکر کنی خودت در سرنوشتت هیچ کاره ای و پیش ترها همه چیز برای تو رقم خورده است به قول بعضی ها در روز ازل سرنوشتت را بر پیشانی ات حک کرده اند.در همه کتاب های که خوانده ام ویادیده ام هیچ کس حرف تازه ای نداشته ! همه سوالشان را می پرسند و هر کس پاسخ سوال خودش را نمی یابد! قضا و قدر ...قسمت...سرنوشت ...همه اینها سوالات ذهن منندومن واقعا  نمی دانم من انسان چه کا ره ام این جاو اگر به این جا رسیده ام دست خودم بوده یا کسی مرا به اجبار به این مسیر رسانده؟

این باید ها ونبایدها و همه این باورها که قسمتت این است و قضا وقدر این بود و ... مرابه این احساس تلخ می رساند که کجای من اشرف مخلوقات است وقتی خالقم همه زندگیم را قبل تر ها یک جا ساخته و پرداخته؟ذهن من همیشه پراز سوال بوده وهرگز توجیه نشدم! و می دانم خیلی ها هم مثل من هستند ما فقط سوالاتمان را برای هم بازگو می کنیم و ابهامات ذهنمان را ...

این بدترین احساسی است که داشته ام: این احساس که حس کنی  ان زمان اراده میکنی که او بخواهد .ان زمان فکر میکنی که او اراده کرده است و ان زمانی تصمیم می گیری که او تصمیم میگیرد...من دوست ندارم این گونه فکر کنم .لمس کنم و یا احساس کنم ولی ایا طریق دیگری هم هست؟؟؟

 


موضوعات یادداشت


...

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 84/1/21::: ساعت 2:26 عصر

این که بفهمیم حرف احمقا نه ای زده ایم یا کار احمقانه ای کرده ایم چیزی نیست.ما باید درس بسنده تر و مهم تری بیاموزیم : این که جز ابلهی نیستیم!

مونتنی-تسلی بخش های فلسفه ص142

بعضی وقتها فرامو ش می کنیم چقدرنمی دانیم و همین جاست که به اشتباه  دچار احساس کاذبی میشویم که جقدر دانایی ما بسیار است و ما اگاهیم.البته شاید این حرف به زعم عده ای بدبینی مطلق باشد و بس ولی صادقانه که بگویم هیچ کدام از ما نمیدانیم فقط میزان ندانستنهای ما فرق می کند یکی کمتر نمی داند و یکی بیشتر.

امروز وقتی داشتم به دنبال یک مقاله تخصصی به روی نت جستجومی کردم با یک سایت روسی مواجه شدم که بصورت ان لاین بسیاری از کتاب های کتابخانه ای معتبر دنیا را در رشته تخصصی من ارائه می داد.حدود 30 کتاب با عنوانی که مدنظرم بود را باز کردم و برایند تمام افکارم این بودکه حتی اگر من این 30 کتاب را هم بخوانم باز کتاب جدیدی هست که نخوانده ام و اندیشه جدیدی هم هست که با ان مواجه نشدم و.. . بعد خودم را تسلی دادم که زیاد نگران نباش مهم این نیست که چقدر معلومات داشته باشی مهم این است که بتوانی از همان اطلاعات اندکت استفاده کنی.ولی باز هم که به قضیه منطقی نگاه می کنم می بینم یک جای مساله ایراددارد :این که در این مملکت گل وبلبل تنها کاری که درست از پیش نمی رود کار علمی است! حالا تو خدای علم هم که باشی در این جا هیچ کاره ای مگر این که ... .

دراین جا ادم ها سه دسته اند انهایی که کمتر نمی دانند که به اجبار خاموشند و انهایی که بسیار نمی دانند و بی اجبار سخنورندودسته ای که تاب اجبار را ندارند ومردمانی میشوند که بعد از رفتنشان نام ((فرار مغزها )) به گوش می رسد.من بیشتر از همه دوستدار انهایی هستم که اوج کوتاه ندانستنشان در سکوتشان حل میشود و در ان ادعاهایی که هر گز ندارند.انهایی که اتاق تاریک و خلوتی دارند که در ان به روی هر اندیشه ای باز است و اجبار سکوت از بلندای فضیلتشان هیچ نمی کاهد.

 پی نوشت :جملات زیر را که از(( مونتنی)) است, بخوانید نتیجه گیریش با خودتان. فقط دیدن مراسم خاکسپاری پاپ (هرچند گور او یک محفظه شیشه ای بدون خاک است و چقدر سخت است ادم بی خاک بمیردو بپوسد) مرا به یاد این جمله انداخت اما دلیلش نزد خودم محفوظ باقی می ماند!

((همه کس هر چه را که مرسوم خود او نیست وحشیانه می خواند .ما غیر از باورها و رسوم کشور خود هیچ معیار دیگری برای حقیقت ودلیل درست نداریم .ما همواره در کشور خود مذهب کامل ,حکومت کامل,و پیشرفته ترین و کامل ترین روش انجام دادن هر کاری را داریم!))

 

بدرود

 


موضوعات یادداشت


حرف ها ی از جنس امروز

نویسنده:زلال پرستم::: چهارشنبه 84/1/17::: ساعت 10:14 عصر

(شصت دقیقه درست ان مدت زمانی است که لازم است تا ادم احساس کند ثانیه ها یکی یکی می گذرند.)

ژان پل سارتر -کتاب تهوع ص 143

جمله بالا هیچ ربطی به ان چیزی که می خواهم بنویسم ندارد .فقط بی اندازه در نظرم عمیق جلوه کرد و بدیهی ! گفتم شاید شماهم از ان لذت ببرید.یعنی دلم نمی خواهد دوباره از گذر ایام و گذشت روزها و ثانیه ها حرف بزنم .

نمی دانم این تعطیلات عید 15 روزه چه ویژگی خوبی دارند به اعتقادمن بهتر بود تعطیلات نوروزی 3 تا 4 روز بود .به این شکل مملکت این طور تعطیل نمیشد و رخوت و تنبلی هم خیلی کمتراز این ها سراغ ملت می امد .اخرش تصور کنید فقط خوداین 15 روز که نیست یک هفته قبل و بعد از عید عملا همه در حس و حال تعطیلاتند و ... . نمی دانم چه بگویم ما که خودمان عادت داریم به تنبلی این هم به روی تنبلی های اجدادیمان!

دقت کرده ایدامسال چقدر میوه ها گران شده بود ؟میوه چه عرض کنم گوجه فرنگی و خیار کیلویی هزار تومان را شاید دیگربتوان جزومیو ه های سلطنتی به حساب اورد .دیروز وقتی گزارش شبکه خبر را دیدم به حال خودمان تاسف خوردم گویا اعتراض ها هم راه به جایی نبرده اند! اما ما مردمان نجیبی هستیم هر طور شده خودمان را با هر شرایطی وفق می دهیم .اگر باور نمی کنید به گذشته تاریخی مان بنگرید!!!


موضوعات یادداشت


سکوت + ...

نویسنده:زلال پرستم::: جمعه 84/1/12::: ساعت 12:25 عصر

نمی خواهم از بدبختی ها بنویسم از رنگ های سیاهی که در همین روزهای سبز و روشن بهاری چشمانم را روشن کرده از دخترکان کوچکی که کنار خیابان نشسته اند و فال می گیرند .از پسر بچه های  چرک الود و کثیفی که در خیابان بدنبالت می دوندو ادامس های موزیشان را با هزار خواهش و التماس در دستانت می گذارند.اصلا دوست ندارم از بچه هایی بنویسم که با حسرت به شیرینی های رنگارنگ پشت ویترین نگاه می کنند و در دلشان به خودشان تلقین می کنند که این روزها عید است! یعنی و قتی می خواهم از این سیاهی ها بنویسم انقدر دلم می گیرد که لذت زندگی کردن از من سلب می شود.در واقع به خودم تلقین می کنم که همه چیز خوب است و این روزها برای همه عید است و هیچ کس دلش گرفته نیست و همه خوشحالند و...و بعد به خودم می گویم چه خود فریبی لذت باری !!!

نه این بدبختی ها همه جا هست هر جا که بروی می بینیشان فرقی نمی کند کجای دنیا باشد اما کاش در ایران من نبود هر جا که بود این جانبود...وای چه توقع بی جایی . من این را خوب می فهمم.

....سکوت....

ارام نشسته ای و سکوت کرده ای .دلت خوش است که من زبان تو را می فهمم و من دلتنگم که هیچ کس زبان مرا نمی فهمد ...یک بار خواندم (سکوت سرشار از سخنان ناگفته است) و این بار به خودم می گویم سخنان ناگفته توسرشاراز سکوت است .می خواهی بخندی ؟ بخند .مادر بزرگم همیشه می گفت بخند تا دنیا برویت بخندد .ولی نمی دانم چرا من هیچگاه نمی توانم به اشتباهات دیگران بخندم کاری که خیلی ها می کنند برای ان که اشتباه خودشان را توجیه کنند.

سکوت کرده ای؟اخ فرامو ش کرده بودم که تو همیشه ساکت بوده ای .دیروز وقتی کنار ساحل دریا نشسته بودم; ناگهان دلم برایت تنگ شد, وقتی دیدمت احسا س کردم چقدر دورم از تو .ای ببینمت ,چرا گوشه چشمانت خیس است؟ نکند که بغضت ترکیده ...نه بگذار ببینم ;این جا روی آینه باران باریده و یک قطره باران  روی چشمان تو افتاده.چه خوب می دانستم که امروز باران می بارد .آینه مواج شده درست مثل دریای دیروز و تصویر تو پر از موج میشود و تو چقدر زیبا شده ای . صدای غرش اسمان را که میشنوم در دلم می گویم اخر سکوت تو هم شکست .آینه خیس می شود و تو هم .می خندم و تو هم می خندی در حالیکه اسمان می غرد و آینه موج می زند و دریا گل الود شده ومن به سخنان ناگفته تو می اندیشم که سرشار از سکوت است.به یاد مادر بزرگم می افتم که می گفت بخند تا دنیا به رویت بخندد و تصویر دراینه با همه سکوتش می خندد.(بهار 84)


موضوعات یادداشت


بی وزنی

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 84/1/7::: ساعت 2:26 صبح

شده بعضی وقتها احساس کنی که انقدر سبکی که دلت می خواهد بروی ان بالا ها بشینی کنار دل قاصدک هایی که همینطور رقص کنان می روند بی انکه دغدغه رسیدن به مقصد را داشته باشند. شده تا به حال احساس کنی چقدر بی وزنی؟ می دانی خوبی بی وزنی در چیست؟ در اوج احساس بودن است انجا که هیچ ترسی از سقوط نداری از نیست شدن .اگر هم بیفتی انقدرها نیروی گرانش زیاد نیست که استخوانهایت منهدم شوندو همین اوج خوبی است .من این بی وزنی را دوست دارم حتی اگر می خواهد برای لحظه ای هم بیاید و سبک برود .مهم این است که بعد از این احساس دیگر دغدغه هیچ چیزی را نداری جز این که می خواهی زندگی را به شکلی نو تجربه کنی  به همین سادگی!

این روزها  زیاد به این فضای مجازی نمی ایم ولی از تمام انهایی که رد حضورشان در این وبلاگ مانده تشکر می کنم .ایام به کامتان و بدرود...


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com