سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 205977

  بازدید امروز : 11

  بازدید دیروز : 2

تیر 85 - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

تیر 85 - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

نبوغ

نویسنده:زلال پرستم::: شنبه 85/4/31::: ساعت 4:42 عصر

ازان بالا یک سیب می افتد روی سرم .سرم را بالا میگیرم اسمان را کشف می کنم و یک عالمه سیب که تا اخر دنیا طعمشان زیر دندانم می ماند!

.

.

.

حالا می فهمم نیوتن چه نبوغی داشت!

--------

پ.ن: این چیزی که اینجا مینویسم هیچ ربطی به طرح بالا ندارد .دوباره یک سوالی برایم پیش امده که قلمبه شده روی دلم! گویا  جمعه شب ها یک سریال پلیسی از شبکه یک (البته مطمئن نیستم) پخش میشه بنام دایره تردید.من این سریال رو دنبال نمی کنم .دیشب بر حسب تصادف وقتی داشتم کانال ها رو عوض می کردم این سریال رو دیدم . در ان قسمتی که من دیدم پلیس جنازه یک زن را در بیابانهای شمال تهران پیدا کرده بود .جمله جالبی که بازیگر نقش کارگاه گفت این بود:زنه خیابونی نبوده چون در کیفش لوازم ارایش و ادکلن نیست و چادر سیاه هم سرش بوده! 

چه تحلیل جالبی نه؟ سوال من اینه ایا از نظر اقای فیلمنامه نویس و یا اونای که دست اندکار این فیلم بوده اند و(!؟) اگر زنی تو کیفش ادکلن و لوازم ارایش باشه و چادر هم سرش نباشه  خیابونیه؟!

دیگه چی بگم . بعد هی بگیم باید رسانه های ملی  فرهنگ سازی کنن .بابا اونا کار خودشونو خوب بلدن این هم یه نمونه اش! 


موضوعات یادداشت


با خیام

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/4/25::: ساعت 5:38 عصر

عمرت تا کی به خود پرستی گذرد
یا در پی نیستی و هستی گذرد
می نوش که عمری که اجل در پی او ست
آن به که به خواب یا به مستی گذرد

 

کس مشکل اسرار اجل را نگشاد
کس یک قدم ازدایره بیرون ننهاد
من می نگرم ز مبتدی تا استاد
عجز است به دست هر که از مادر زاد

 

آنان که محیط فضل و آداب شدند
در جمع کمال شمع اصحاب شدند
ره زین شب تاریک نبردند برون
گفتند فسانه ای و در خواب شدند

 

خیام


موضوعات یادداشت


خوشگله

نویسنده:زلال پرستم::: شنبه 85/4/24::: ساعت 6:44 عصر

گویا چسبیده به اسفالت داغ خیابان .پاهایش کم کم ذوب میشوند انجا و او چشم انتظار ماشینی است که ((خوشگله ))خطابش نکند.خسته است گویا ،قطرات درشت عرق روی پیشانی اش سر می خورند و چه شقیقه اش تیر میکشد.خسته است گویا، این دختر. دختری که پاهایش در اسقالت داغ خیابان حل شده است .

با صدای بوق ماشینی تصادف میکندو صدایی که میگوید ((خوشگله! جیگرتو بخورم )) و او احساس میکند می خواهد همه این سالها را روی این صدا عق بزند، عق بزند وعق بزند انقدر که خالی شود از این همه درد.

چشمانش خیسند .خورشید می تابد .زمین داغ است و یک روز گرم تابستانی است.او تنها ایستاده است چشم انتظار .زیباست ایا؟خوشگل است به عبارتی دیگر؟ اهمیتی دارد همه ئ این دغدغه ها؟

عابری میگذرد با چشمانی حریص و دختر روبر میگرداند.

دختر تنها ایستاده است  روبروی اینه ای که میگوید زیباست .دلش میخواهد اینه را بشکند  .ایا میرسد روزی که کسی ((خوشگله ))خطابش نکند ؟می رسد ایا؟


موضوعات یادداشت


غیرت ایرانی

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/4/18::: ساعت 6:13 عصر

چند روز پیش به تخت جمشید رفتیم .گاید گروه در حالیکه در مورد کاخ ها و نفشهای سنگی تخت جمشید توصیح میداد گفت:((یکی از نکته های بسیار جالب در تخت جمشید این است که شما هیچ نقش برجسته ای از زنان دوره هخامنشی نمی بینید و علت این مساله هم این است که مردان پارسی غیرت بسیار زیادی به روی زنان خود داشتند اما نباید این مساله را به عنوان دلیلی بر مهجور  و بیچاره بودن زنان هخامنشی دانست، بلکه برعکس به خاطر عزت خود زنان هیچ نقش برحسته ای از انان در تخت جمشید نیست ،برعکس دوره ساسانی که انقدرهم ادعای زرتشتی بودن می کردند ولی در تمام بناهایشان نفش های انچنانی از زنان می بینیم...و نتیجه اینکه هرچند در تخت جمشید نقشی از زنان  وجود ندارد به جز دوجا که ان هم در نقش چرخ های کالسکه های شاهان دیده  میشود(این هم نه به خاطر اینکه تصویر زنان را بکشند بلکه مدل چرخ های ان دوره اینطور بوده ) ولی زنان از حقوق کاملا مساوی با مردان برخوردار بوده اند وبعلاوه انکه برای تمام کارهایی هم که جزوه وظایف زنانه بوده مثل بارداری، بچه داری و شیر دادن بچه، مزد دریافت می کردند و حتی به انها هم مرخصی داده میشده .))

حالا من کاری به صحت گفته های گاید ندارم فقط برایم سوال بوجود امده که ادم هایی که اینقدر غیرت؟! داشته اند که حتی حاضر نبوده اند یک تصویر غیر واقعی (که به هیچ شخص خاصی هم منسوب نبوده ) از زنان را در بناهای خود بگذارند چطور می توانستند بپذیرند زنان میتوانند مثل مردان در جامعه و در محافل عمومی وبطور کل در موفعیتی برابر با مردان قرار بگیرند.هر چه تلاش میکنم نمیتوانم بپذیرم که این باور غیر منطقی برای زنان محدودیت خاص ایجاد نمیکرده و نکته دیگر این است که اگر  نقش برجسته ای از صورت زنان در تخت جمشید نمی بینیم ممکن است  دلیلی باشد بر این که زیبایی زنان را نه به عنوان امری طبیعی بلکه به عنوان یک وسیله وسوسه قلمدادمیکردند و یاشاید می ترسیدند اگر از نقش زنان در کنار مردان استفاده کنند  مقام و ابهت مردانشان را پایین بیاورندو...

روی هم رفته نمی توانم بپذیرم غیرت هیچ ربطی به محدودیت ندارد.طالبانی ها هم ادعای غیرتشان سر به فلک می کشد!


موضوعات یادداشت


جملاتی بی ربط

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 85/4/13::: ساعت 4:58 عصر

 

جملاتی که درحین خواندن یک کتاب کاملا نامربوط در زمانی کاملا نامربوط تر به موضوع فعالیت های ناخوداگاه ذهن ،از خاطرم میگذرند:

سرنوشت ساز ترین لحظه  زندگی  به اعتقاد من  زمانی است که ان  که مدعی است حقیقت را می بیند ناگهان به حقیقت مطلق شک کند درست در همین لحظه هاست که ادمی بزرگ می شود ،رشد می کند و به بلوغ می رسد . 

...

هر چه میدوم به تو نمی رسم وجالب اینجاست که تو همیشه از من عقب می مانی .من لذت رسیدن به تو را هرگز نخواهم چشید واین واقعی ترین جنبه زندگی من است ، واصلا هم مهم نیست که نور از کدام سو می تابد .مساله این است که سایه ها همیشه عقب می مانند.

....

من سقوط را دوست دارم.سقوط مرا به یاد خانه ام میاندازد و به یاد ان میوه گس شیرین و ان فریب گوارا و... اما فرود حکایت دیگری است پر از التهاب و دلهره و مرا به یاد خالقم می اندازد .دوستش دارم ایا؟نمیدانم احساس مبهمی است.

....

وقتی می خواهی گم شوی جایی برو که هیچکس تو را نمی شناسد گاهی وقتها میشود در خود گم شد به همین سادگی!

 


موضوعات یادداشت


یک جمله

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/4/11::: ساعت 2:32 عصر

...محکم ترین و تعصب امیز ترین عقاید ما انهایی هستند که کمترین دلایل برای صحتشان در دست است...

برتراند راسل

عرفان و منطق

 


موضوعات یادداشت


...

نویسنده:زلال پرستم::: پنج شنبه 85/4/8::: ساعت 11:7 صبح

((هر چند زندگی تان به ظاهر پر باشد ولی همیشه برای صرف یک فنجان فهوه با دوستان وقت هست .))

از متن کتاب دو فنجان دوستی

متن دو زبانه -زهره زاهدی


موضوعات یادداشت


اخرین نفر

نویسنده:زلال پرستم::: یکشنبه 85/4/4::: ساعت 1:27 عصر

سلام

می خواستم برای این پست یک داستان کوتاه  ازخودم را بگذارم ولی وقتی ایمیل دوستم را خواندم ،پشیمان شدم وتصمیم گرفتم متن ان ایمیل را در این پست بگذارم عمیقا دوست دارم ان را بخوانید. من که بعداز خواندن این متن به شدت تحت تاثیر قرار گرفتم انقدر که ساعتهاست به مفهوم ان فکر میکنم.

در سال 1968 مسابقات المپیک در شهر مکزیکوسیتی برگزار شد. در آن سال مسابقه دوی ماراتن یکی از شگفت انگیزترین مسابقات دو در جهان بود.دوی ماراتن در تمام المپیکها مورد توجه همگان است و مدال طلایش گل سرسبد مدال های المپیک. این مسابقه به طور مستقیم در هر 5 قاره جهان پخش میشود.
کیلومتر آخر مسابقه بود دوندگان رقابت حساس و نزدیکی با هم داشتند، نفس های آنها به شماره افتاده بود، زیرا آنها 42 کیلومترو 195 متر مسافت را دویده بودند. دوندگان همچنان با گامهای بلند و منظم پیش میرفتند. چقدر این استقامت زیبا بود. هر بیننده ای دلش میخواست که این اندازه استقامت وتوان داشته باشد. دوندگان، قسمت آخر جاده را طی کردند و یکی پس از دیگری وارد استادیوم شدند.استادیوم مملو از تماشاچی بود و جمعیت با وارد شدن دوندگان، شروع به تشویق کردند. رقابت نفس گیر شده بود و دونده شماره ... چند قدمی جلوتر از بقیه بود. دونده ها تلاش میکردند تا زودتر به خط پایان برسند و بالاخره دونده شماره ... نوار خط پایان را پاره کرد. استادیوم سراپا تشویق شد. فلاش دوربین های خبرنگاران لحظه ای امان نمی داد و دونده های بعدی یکی یکی از خط پایان گذشتند و بعضی هاشان بلافاصله بعد از عبور از خط پایان چند قدم جلوتر از شدت خستگی روی زمین ولو شدند. اسامی و زمان های به دست آمده نفرات برتر از بلندگوها اعلام شد. نفر اول با زمان دو ساعت و ... در همین حال دوندگان دیگر از راه رسیدند و از خط پایان گذشتند. در طول مسابقه دوربین ها بارها نفراتی را نشان داد که دویدند، از ادامه مسابقه منصرف شدند و از مسیر مسابقه بیرون آمدند. به نظر میرسید که آخرین نفر هم از خط پایان رد شده است. داوران و مسوولین برگزاری میروند تا علائم مربوط به مسابقه ماراتن و خط پایان را جمع آوری کنند جمعیت هم آرام آرام استادیوم را ترک میکنند. اما ...
بلند گوی استادیوم به داوران اعلام میکند که خط پایان را ترک نکنند گزارش رسیده که هنوز یک دونده دیگر باقی مانده. همه سر جای خود برمیگردند و انتظار رسیدن نفر آخر را میکشند. دوربین های مستقر در طول جاده تصویر او را به استادیوم مخابره میکنند. از روی شماره پیراهن او اسم او را می یابند "جان استفن آکواری" است دونده سیاه پوست اهل تانزانیا، که ظاهرا برایش مشکلی پیش آمده، لنگ میزد و پایش بانداژ شده بود. 20 کیلومتر تا خط پایان فاصله داشت و احتمال این که از ادامه مسیر منصرف شود زیاد بود. نفس نفس میزد احساس درد در چهره اش نمایان بود لنگ لنگان و آرام می آمد ولی دست بردار نبود. چند لحظه مکث کرد و دوباره راه افتاد. چند نفر دور او را می گیرند تا از ادامه مسابقه منصرفش کنند ولی او با دست آنها را کنار می زند و به راه خود ادامه میدهد. داوران طبق مقررات حق ندارند قبل از عبور نفر آخر از خط پایان محل مسابقه را ترک کنند. جمعیت هم همان طور منتظر است و محل مسابقه را با وجود اعلام نتایج ترک نمی کند. جان هنوز مسیر مسابقه را ترک نکرده و با جدیت مسیر را ادامه میدهد. خبرنگاران بخش های مختلف وارد استادیوم شده اند و جمعیت هم به جای اینکه کم شود زیادتر میشود! جان استفن با دست های گره کرده و دندان های به هم فشرده و لنگ لنگان، اما استوار، همچنان به حرکت خود به سوی خط پایان ادامه میدهد او هنوز چند کیلومتری با خط پایان فاصله دارد آیا او میتواند مسیر را به پایان برساند؟ خورشید در مکزیکوسیتی غروب میکند و هوا رو به تاریکی میرود.
بعد از گذشت مدتی طولانی، آخرین شرکت کننده دوی ماراتن به استادیوم نزدیک میشود، با ورود او به استادیوم جمعیت از جا برمیخیزد چند نفر در گوشه ای از استادیوم شروع به تشویق میکنند و بعد انگار از آن نقطه موجی از کف زدن حرکت میکند و تمام استادیوم را فرا میگیرد نمیدانید چه غوغایی برپا میشود.
40 یا 50 متر بیشتر تا خط پایان نمانده او نفس زنان می ایستد و خم میشود و دستش را روی ساق پاهایش میگذارد، پلک هایش را فشار می دهد نفس میگیرد و دوباره با سرعت بیشتری شروع به حرکت میکند. شدت کف زدن جمعیت لحظه به لحظه بیشتر میشود خبرنگاران در خط پایان تجمع کرده اند وقتی نفرات اول از خط پایان گذشتند استادیوم اینقدر شور و هیجان نداشت. نزدیک و نزدیکتر میشود و از خط پایان میگذرد. خبرنگاران، به سوی او هجوم میبرند نور پی در پی فلاش ها استادیوم را روشن کرده است انگار نه انگار که دیگر شب شده بود. مربیان حوله ای بر دوشش می اندازند او که دیگر توان ایستادن ندارد، می افتد.
آن شب مکزیکوسیتی و شاید تمام جهان از شوق حماسه جان، تا صبح نخوابید. جهانیان از او درس بزرگی آموختند و آن اصالت حرکت، مستقل از نتیجه بود. او یک لحظه به این فکر نکرد که نفر آخر است. به این فکر نکرد که برای پیشگیری از تحمل نگاه تحقیرآمیز دیگران به خاطر آخر بودن میدان را خالی کند. او تصمیم گرفته بود که این مسیر را طی کند، اصالت تصمیم او و استقامتش در اجرای تصمیمش باعث شد تا جهانیان به ارزش جدیدی توجه کنند ارزشی که احترامی تحسین برانگیز به دنبال داشت. فردای مسابقه مشخص شد که جان ازهمان شروع مسابقه به زمین خورده و به شدت آسیب دیده است.
او در پاسخگویی به سوال خبرنگاری که پرسیده بود، چرا با آن وضع و در حالی که نفر آخر بودید از ادامه مسابقه منصرف نشدید؟ ابتدا فقط گفت:" برای شما قابل درک نیست!" و بعد در برابر اصرار خبرنگار ادامه داد:" مردم کشورم مرا 5000 مایل تا مکزیکوسیتی نفرستاده اند که فقط مسابقه را شروع کنم، مرا فرستاده اند که آن را به پایان برسانم."
داستان "جان استفن آکواری" از آن پس در میان تمام ورزشکاران سینه به سینه نقل شد"حالا آیا یادتان هست که نفر اول برنده مدال طلای همان مسابقه چه کسی بود؟

جان استفن آکواری

با تشکر از ریویو عزیز به خاطر این عکس اگر مایلید می توانید بقیه مطلب را در این لینک ببینید.


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com