به یاد استاد منوچهر اتشی
پذیره شدن دانه ای سر گشته
تا مرواریدی افریده شود
-به خون دلی-
سینه ای به شکیبایی صدف می طلبد
جگر هزار توی سرخگل می خواهد
که خدنگ شبنمی به چله نشاند
و تا گلوی تفتیده افتاب
پرتاب کند
هشدار!
نطفه نهنگ است عشق نه کرمینه ی وزغی
و لمحه های تلاطم طغیانش
دلی به هیبت دریا می طلبد
هشدار! روزگار !
امده ایم عاشق شویم.
منوچهر اتشی ......پایان پاییز 84