• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : رسيدن مهم نيست
  • نظرات : 0 خصوصي ، 16 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
       1   2      >
     

    هيچ چيز هيچ وقت مهم نبوده ونيست

    سلام تازه هاي ادبي در آدرس جديد به روز شد
    سلام.اينقدر فونت كوچكي انتخاب كردي كه چشمانم درد گرفت.
    تويي و حريمي از تنهايي پيرامونت كه گاه به يادت مي آورد كوله بارت را كنار سنگي نهاده اي و خود اسير بزرگترين سايه ي جهان شده اي
    سلام زلال پرست عزيز ... نبودم يه چند وقتي بر گشتم و ديدم نوشتي از نبودن و مسائل مربوط به اون ... چيزي در موردش نمي گم هرچي لازم بود خودت گفتي ... پس بنابر اين سكوت بهترين گزينه ست
    آره!،مي دوني مريم آدم وقتي ميره و شروع مي كنه به حركت بهترين چيز را پيدا كرده،اصل همينه ولي يك چيز هم هست نبايد شروع كني و بعد از حركت بايستي همه چيز به جاي خودش مهمه

    سلام ، من از يک مسافرت ده روزه برگشتم .يک هفته قبل ويک هفته بعد اش هم بي اختيار از دستم گريخت .يک ماهي عقبم .نوشته هايت را خواندم . ولي فعلا چيزي براي گفتن ندارم هنوز در فکر تجربيات ، ديده ها و شنيده هاي سفرم .شايد چيزي در مورد اش بنويسم . زنده و شاد باشيد !

    + رهگذر 

    در مورد دوم هميشه خوشبين نيستم .تا ضرورتش چه باشد .گاهي هدف ضررورتي پيشيني دارد .

    ------

    يکروز آليس در جاده به يک دوراهي رسيد و گربه «چشاير» را ديد که روي درخت نشسته است.

    آليس پرسيد : «از کدام راه بروم؟»

    پاسخ گربه، يک سوال بود : «به کجا مي خواهي بروي؟»

    آليس جواب داد : «نمي دانم»

    گربه گفت : «پس فرقي نمي کند.»
    ( لوييس کارل- آليس در سرزمين عجايب)


    + رهگذر 

    با سلام و ادب

    نمي دانم چه تعداد از انسانها مشاهده مي كنند و چه ميان از اين تعداد معدود مي توانند خويشتن خويش را مشاهده كنند وببينند؟و جالبتر اينكه اين معدودين فقط به جزيي از ژرفناي خويشتن پي ميبرند...مطمئنا دگرگون ديدن ديباچه ي تغيير است و دگرگون ساختن سرانجام اين داستان.

    شبکه اي بغرنج از روابط « معنايي و نشانه هاي قراردادي»، نه تنها به جهان پيرامون ما، که به خود ما هم واقعيت مي بخشند.

    معمولا ناچاريم براي زيستن به اين « نمادها و نشانه ها » اعتماد کنيم. ناچاريم تا براي پرهيز از برباد رفتن قواعدي که بقاي خويش را بدان وابسته مي انگاريم، واقعيتي را که ما را محاصره کرده به درون راه دهيم، و آن را در وجود خود جذب كنيم.تنها هنرمان بازي كردن در نقشي كه برايمان رقم زده اند- نقش هايي كه به هيچ عنوان دلخواه ما نيستند.ما از پردازش نقش خود غافليم -بعضي از ما در نقش مرده به دنيا مي آييم و مرده هم از دنيا ميرويم .نقشي عاري از هرگونه «پردازش»

    ..اينجاست كه گاهي حضور دستگاه هايي رقيب( جرات تفكر) که هريک مدعي توصيف و تفسير بهتر واقعيت هستند، هنگامه اي از آشفتگي ايجاد مي کنند و هراس از «مندرس بودن و فقر ميراثي» است که انتقال اش را به ما با بوق و کرناي بسيار جار زده اند، امادر حقيقت قشري نگريهاي نسل پيش اند.

    در جمجمه ي هريک از ما، يک و نيم کيلوگرم ماده ي سفيد و خاکستري چروکيده وجود دارد. اين گردوي متفکر، همان تکيه گاهي است که ارشميدس قرن ها براي تکان دادن جهان به دنبالش مي گشت! ادعاي ارشميدس به كنار - خودمان را تكاني دهيم.
    ---------

    ايمان خودخواه، ايمان کافر؛
    آنکه شک نميکند،
    آنکه خدا را بر ذهنمان زنجير ميکند.
    ......

    آه! اي «حقيقت» به تو عشق نميورزد او که هيچگاه شک نميکند( اونامونو)

    سلام دير به دير مي آم اما همه رو مي خونم - بحثت در مورد ازادي با دوست خارجيت خيلي جالب بود - يار دوست دارد اين آشفتگي كوشش بيهوده به از خفتگي - جستن يافتن و آنگاه به اختيار برگزيدن .... اين ها به ذهنم رسيد
    من مي انديشم پس هستم ....من شك مي كنم پس هستم ...نمي دانم اين ايده ها چقدر مي تواند روشنگر راهي باشد كه در آن گام نهاده ايم ..اما دوست عزيزم امروز دريافته ام ..من عاشق هستم پس هستم ...فكر مي كنم تا زماني كه آدمي دوست داشتن را به تمامي نياموزد و تجربه نكند نمي تواند از بودن خود مطمئن باشد ..با اجازه شما يك قسمت از متن شما در ستون پيام هاي وبلاگ خودم گذاشتم ..به من سر بزني مي فهمي چه اتفاقي افتاده !!
    بابا فلسفه !
    و شايد هم هدف مهم نيست.رفتن رسيدن است............./من از صورتك خسته ام---به مرگم صبورانه بنشسته ام(BABIYELA)
    ادعات ميشه؟
    + پريا 
    سلام مريم جان. بله درست است مهم پيمودن راه است نبايد به مقصد فكر كني.«من دگر به پايان ره نينديشم كه همين دوست داشتن زيباست»...
       1   2      >