• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : قصه گو
  • نظرات : 0 خصوصي ، 15 عمومي
  • ساعت ویکتوریا

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام . قبل از هر چيز بگم آن شعري كه از قصه نوشتم از شاملو بود . امروز كه آمدم چشمم به جمال دوستان جديد روشن شد، تبريك. حالا بايد گفت آنچه خوبان همه دارند تو يكجا داري .خب ديگه اين رسم هميشه ي تاريخه خوبها همديگرو پيدا مي كنند . در متني كه نوشتي روي نقظه مهمي انگشت گذاشتي :« هر چند كه او خودش هم يكي از ما بود» . در قصه ي ماهي سياه كوچولو نشان داده شده كه براي از بين بردن و خنثي كردن دشمن بايد مسلح به سلاحي بود ، كه در آنجا با خنجري كه ماهي سياه كوچولو دارد ، توانست آنگاه كه در حلقوم مرغ ماهي خوار گرفتار آمد رهايي يابد . حال سؤال من اين هست اگر دشمني و يا به تعبير شما قصه گويي خودش را به رنگ ما و در كسوت ما با گلواژهاي عوامفريبانه رخنه كرد با چه سلاحي بايد به مصافش رفت ؟!‏ .