• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : قصه گو
  • نظرات : 0 خصوصي ، 15 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رهگذر 

    با سلام و ادب

    هنر قصه گوي شهر ما اينست كه راست و دروغ را چنان درهم مي اميزدو - چنان مي بافد كه كمتر كسي به صحت قصه هايش شك مي كند .در بيان قصه هايش گاهي ژست هاي حق به جانب هم مي گيرد و كلمات را متناسب با موقعيتها- عوض و بدل و جابجا مي كند و انها را در زرق و برق هاي متفكرانه به خورد ما مي دهد.

    گاهي عيب از او نيست كه چنين قصه هايي را سرهم مي كند .داشتن مستمعين و مخاطبيني اين چنين ارادتمند و مخلص آرزوي هر قصه گويي است.با ادب - منظم - سربه زير- محجوب و ..غرق قصه اي هستند كه همواره پاياني رويايي دارد-غافل از اينكه سرابي بيش نبوده است.

    حداقل خاصيت ان ( جوگير ) شدن اين بود كه مقداري چشم ما را به اطرافمان باز كرد.ديگر مي توانستيم پايان قصه هاي زيبايش را حدس بزنيم.

    من همه تقصيرها را به گردن قصه گو نمي اندازم .خوابي كه مستمعينش به ان رفته اند - از انگونه خوابهايي است كه امكان بيدار كردنشان به اين راحتي ها نيست .چه بسا اگر واقعا خوابي در كار بود مشكلي نبود .ولي چه كسي قادر خواهد بود -فردي كه خودش را به خواب زده بيدار كند ؟!

    اين قصه ها گويي پاياني ندارد و هيچگاه متوقّف نميشود. همه چيز، دوباره از سر گرفته ميشود و تو احساس ميکني چقدر به مفهوم ( دا-زاين) هايدگر نزديکي.فقط طرح و شكل كار است كه عوض مي شود.


    شكر خدا كه مسجد و محراب شهر نيز

    يكباره ـ پوست‌كنده بگويم ـ دكان شدند