• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : اين جا پر از دود سيگار است
  • نظرات : 0 خصوصي ، 9 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    چه خوب است آدم خوانندهُ اي مطلع،دقيق ودائمي اي مثل آقاي رهگذر داشته باشد. نوشته شما و همچنين کامنت اقاي رهگذر هر دو خوب بودند.زنده و شاد باشيد!

    خاكستر از سيگار بر دفتر شعرم افتاد ... دود غليظي از آن برخاست ... دودي شبيه بوي سگ ولگردي كه آنروز در جاده ي خوشبختي من له شد ... ::::: وقتي مطلبت رو خوندم بي اختيار ياد بي راهه افتادم

    + رهگذر 

    با سلام و ادب

    اين هم از مختصات جامعه عقب مانده ماست که هرگونه تغيير اجتماعي و سياسي به جاي نهادهاي مدني و سازوکارهاي تعبيه شده قانوني بصورت مسالمت اميز ، نياز به « قهرمان و سوپرمن» پيدا ميكند.

    اين داستان نه در جامعه ما که سرنوشت تمام جوامعي است که در عقب ماندگي گوي سبقت را از يکديگر ربوده اند و هزينه هاي برون-رفت از اين توسعه نيافتگي را به قهرمانان خود تحميل ميکند ،و اين چيزي نيست جزاز خصوصيات مضّر و اجتناب ناپذيرِ «دورانِ گذارِ»جوامعِ توسعه نيافته است. دوران «مدرن و جديد» در جوامع متمّدن را ببينيد. ستارگان و قهرمانانش ستارگان سينما و خواننگان و ورزشكاران ميشوند!.اصولا درعرصه سياست به قهرمان نياز نيست.درستش هم همين است. تغييرات مسير و مجاري خود را بدور از هرگونه تنشي پيدا ميکند.اينجاست که صداي سياستمداري چون«چوامسکي» حتي به گوش هم نمي رسد.

    هر قهرماني در تاريخ سراغ داريد در اين دوره گذار( دوران جابجايي خطوط قرمز جامعه) ظهور کرده و هزينهِ ناشي از اين جابجايي را يک تنه به دوش کشيده است.گاندي در هند-مائو در چين -ماندلا در افريقاي جنوبي-واسلاوهاول در چک...همه و همه مربوط به دوران گذار سرزمينهايشان هستند.

    به سرزمين خودمان نگاهي کنيم در اين دوره گذار(از مشروطه تاكنون) يا به تعبير فيلسوفان و مورخيّن « قطعه نتراشيده تاريخ» ،چه تعداد قهرمان پرورانده ايم .قهرماناني که بعلت انفعال نيروهاي سياسي و اجتماعي به جز اينکه تنها در مقطعي چراغي برافروختند ونوري در تاريکي تاباندند ره اوردي براي جامعه ايران نداشتند.

    شکستن مرزهاي غلط اجتماعي-فرهنگي برعهده تک تک جامعه در همه حوزه هاي فکري و عقيدتي است و تا به اينجا نرسيده ايم اين مرثيه به دفعات ،تکرار خواهد شد

    ----------

    فضاي داستان همانقدر واقعي‌ است‌ كه‌ گاهي‌ واقعيت‌هاي‌ بيروني‌ ساختگي‌ هستند !.به شدت تلخ است و هيچ مجالى براى تفرج و لذت باقى نمى گذارد!

    ما با آسماني سرشار از ستارگانِ رهياب ،انديشه امان را بر ضريح مقدساتِ ساختگييِ آسمانيِ اجدادِ ملولمان، خواهيم بست ....و در بامداد وجدان زميني امان ،دلتنگي هايِ پدرانمان را از آيات فردايِ فرزندانمان خواهيم زدود

    سلام - لذت بردم وقتي متن را خواندم و متاثر شدم وقتي كامنتهاي ديگران را ديدم و نهايتا اينكه چقدر ناخوشايندست كه كسي يكماه يا كه ساليان دراز گرسنه باشد و هيچ كس نداند كه تاب تحمل اين اعتراض از كجاست.

    درضمن اين بوشهريها هم نمي خواهند دست از سر اين همشهري به تاريخ پيوسته شان بردارند ! فكر مي كنم حاشيه اين نمايش از خود اثر بزرگتر شده و بعد از آن اثر هم ديگر هيچ كس به تئاتر نرفته است.

    عجيب بوي دود سيگار آمد

    سلام. داستان زيبايي بود. هر چند علت گرسنگي اش را نفهميدم.

    پيروز باشيد و برقرار.

    واي واي سيگار ميكشه!!!!!!!!!!!!! ... عيب نداره بعا تركش ميديم!!... خوب داستانت جالب بود .. بازم بنويس من بيام شيطنت كنم!

    سلام . ضمن آرزوي توفيق در راه كسب علم و تحصيل و تشكر از كامنتهاي محبت آميزت فعلا اللحساب بعد از دو بار خواندن داستان زيبايت اين را از من بپذير .....نمي دانم چرا با خواندن آن فلاشبكي از نمايشنامه «قلندرخونه» ساخته همشهري گراميمان استاد ايرج صغيري در برابر ديدگانم ظاهر ساخت.....شايد وجه تشابه نوعي هنرمندي در نشان دادن فقر به صورت گرسنگي در آن برجسته مي نمود!! يادم به آن صحنه اي افتاد كه فردي از سينه زنها فرياد مي زد « گشنمه ، گشنمه ، مو از ديرو تا امرو چي نخوردم ، دلم درد ميكنه ....از گشنين ....مو گشنمن » اما صدايش در غريو سينه و نوحه و سنج و دمام گم ميشد .....آه كه داستانت مرا به چندين... هشت سال پيش تر و جوان تر پرتاب كرد ...

    + سارا 
    بعد نظر ميدم!!!!!!!!!!!!!!!!1