با سلام و ادب
به نظرم نوشته هاي يک وبلاگ، به دليل ويژگي پاره- پارگي و قطعه -قطعگيش، محک خوبي براي آزمون نشانه شناسي و شناخت ويژگي نويسنده ان مي باشد .در وبلاگ ميتوان، رمزگان نهفته در نوشته هاي شخصي نويسنده را بيرون کشيد و راز نهفته در هر وبلاگي را کشف کرد.
اگر بخواهم خاص تر به مساله بنگرم موضوعات «فلسفي و ادبي» در اين وبلاگ برجسته تر از ساير موضوعات است هر چند كه گهگاهي ميتوان مسائل و مشكلات اجتماعي را نيز در حاشيه ان ديد.شخصا فكر مي كنم كه يكي از كارهايي كه همه ما (البته اگر غم نان بگذارد) نبايد فراموش بكنيم خواندن ادبيات و فلسفه است. به نظرم فلسفه خواندن ،روح شكاكيت رو تو انسان زنده نگه ميداره و يه كم از سادهلوحي و زودباوري آدم كم ميكنه و ادبيات حس زيباييشناسي و خلاقيت را تقويت مي كند.
ناگفته نماند گاهي زندگي در وبلاگها ،واژگونه و تصنعي جلوه مي كند گويي دو گزينه پيش روي نويسنده نبوده ؛يا بايد رضايت خاطر را از کنسرت رفتن و ملاقات دوستان و کتاب خواندن و سفر رفتن به رخ ديگران بکشي و يا ديگران را در غمهاي روشنفکرانهات ،از جنس روابط بسيار پيچيدهات با ديگران يا ترديدهاي فلسفيات در باب هستي و وجود ؛شريک کني.
ولي انگار زندگي اين نيست. در زندگي ما شادي مختصري اگر باشد ، شاديهاي سادهاي است از جنس قبولي در فلان كنكور و يا خريد فلان چيز... و غصههايمان نيز غمهاي پيش پا افتاده و فرسودهکنندهاي است که آدم توي اين مملکت هر روز باهاش سر و کله ميزند. من به اين ميگويم « غربت تصوير واقعي زندگي در وبلاگ» . غربتي که ميتواند در شناخت تصوير نويسنده بسيار گمراهکننده باشد
به غار سر زدن بد نيست ،اما غارنشيني ...