سلام. شما ديگه پينك نمي كنيد ، سيستمها عوض شده . من هم به همين طريق ميام و ميگم ، بسم الله تشريف بياوريد آپ كردم .
سلام. وقتي تازه عباس معروفي آمده بود اينجا از مرگ غزاله عليزاده خيلي نگذشته بود . يادم مياد با اشك و آهي جانگداز در سخنراني بدو ورودش اينطوري خاطره اش را زنده كرد : ..... دفتر گردون رو ازم گرفته بودند ، هر روز به نحوي به اينطرف و آنطرف مي كشيدنم . آس و پاس شده بودم...و سر گردون....در همان جمعي كه بوديم غزاله مثل هميشه دست سخاوت و بخشش گل كرد و اصرارم ميكرد كه من بجز همين دو فرش و گليم چيزي ندارم ، خواهش ميكنم آنها را از من قبول كن ، بفروش و به دردي بزن...و اشك و هق هق گريه ...بود كه امانش نداد . بعد تشريح نوع خودكشيش در جنگلهاي سر سبز شمال....و فلسفه انتخاب كردن آن مكان و مابقي...تعريفها كه در حوصله كامنت نمي گنجد . در مورد سوت كه نوشته بودي يادم آمد به كارگرها و اصولا هر جمعي كه در اينجا ميخواهند اعتراض كنند نفري يه سوت ميگيرند و همگي با هم سوت ميزنند ...
سلام عليكم
حيف كه غزاله خودكشي كرد! حيف كه بيماريش لاعلاج بود!
اون بچه. گمونم بيشتر به درد فلسفه درس دادن مي خوره تا هلال احمر!
اِه ! انگار مي شه پاراگراف بندي كرد
ما را هم تو پارسي بلاگ راه بدين.
جواب يكي از مطالبت رو در شكوفه خوانم . اگه نخوندي سر بزن به شكوفه.........
كاش من هم فرصت خوندن پيدا ميكردم....خوندي تموم كردي بده منم بخونم
رفتي دكترا (كاما) ما را هم فراموش نكن. رد شدي بوقي چيزي بزن....
تو كه تموم كردي.. دكتر هم كه داره تموم مي كنه(حوصله موندن رو مي گم) منو دارين تنها مي ذارين!!!!!!
كاش مي شد پاراگراف بندي كرد
و در آخر جمله از بزرگي((خوش باش))