سفارش تبلیغ
صبا ویژن
 
 تعداد کل بازدید : 207255

  بازدید امروز : 35

  بازدید دیروز : 1

داستان عصر مرداد - زلال پرست

[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

 

 

درباره خودم

 

پیوندهای روزانه

مراسم تشکر صلاحی از... بی حضور خودش [110]
حلزون شکن عدن -شهریار مندنی پور [103]
اشتباه می کنی-داستان کوتاه بابک تختی [122]
نقد فیلم تقاطع [83]
وزیری خالق نواهای ماندگار [93]
تولد کودکی با قلب خارجی [131]
تدوین تاریخ فلسفه در ایران [129]
غذاهای مفید برای قلب و مغز [132]
جمشید مشایخی، نیم قرن فعالیت هنر&# [90]
اصول داستان نویسی [148]
کارنامه هنری مخملباف [90]
انتشار رمان بار هستی در زادگاه کوندرا برای نخستین بار [95]
البوم شبهای تهران -سعید شنبه زاده [153]
البوم عکس های استاد شجریان [187]
پاپلونرودا-مجموعه اشعار (انگلیسی) [259]
[آرشیو(20)]

 

لینک به لوگوی من

داستان  عصر مرداد - زلال پرست

 

حضور و غیاب

یــــاهـو

 

آوای آشنا

 

بایگانی

بهمن
اسفند
فروردین 84
اردیبهشت 84
تیر 84
مرداد 84
شهریور 84
مهر 84
ابان 84
اذر 84
دی 84
بهمن 84
اسفند 84
فروردین 85
اردیبهشت 85
خرداد 85
تیر 85
مرداد 85
شهریور 85
مهر 85
پاییز 1385

 

جستجوی سریع

 :جستجو

با سرعتی بی‏نظیر و باورنکردنی
متن یادداشت‏ها و پیام‏ها را بکاوید!

 

اشتراک

 

 

داستان عصر مرداد

نویسنده:زلال پرستم::: سه شنبه 84/3/24::: ساعت 11:16 صبح

  ما ساده نیستیم یعنی دیگر نیستیم یا حداقلش سادگی مان به ان حدی نمی رسد که تشخیص ندهیم چه کسی حرف خودش را می زند و چه کسی ادای دیگری را در می اورد.  نمی دانم چند روز مانده ولی تب و تاب این روزها خیلی بیشتر از انی است که قبل تر ها حس میشد .اگر خاتمی سال 76 فقط یک نفر بود امروز انقدر خاتمی ها زیاد شده اند که فکر نمی کنم کسی بتواند باز بیست میلیون رای بیاورد ... باور کنید که  ما می فهمیم چه کسی حرف خودش را میزند و چه کسی ادای دیگری را در می اورد ...حالا جای تعجب نیست که ببینی یک دفعه همه کاندید ها حرف های اصلاح  طلبان سال 76 را میزنندواین دقیقا بر می گردد به همان بیست میلیون رایی که تکرارش شایدیک رویا ی دست نیاقتنی  باشد.

 

عصر مردادی

هوای دم کرده غروب و بوی چسبناک شرجی و دریا و ان حرارت خفقان اور مردادعاصی اش کرده بود .چقدر دلش می خواست لباس هایش را از تنش بکند و تا اخر دنیا در اب شور دریا غوص بزند .دانه های درشت عرق روی صورتش می لغزید و چند مگس خسته تر از او با بی حالی در مقابل چشمانش وز وز می کردند .

دریا مواج بود و او به خورشید سرخی نگاه می کرد که در امتداد دیدش خونین تر میشد تا لحظه ای که اخرین نشانه های بودنش محو شد و تنها صدای مو ج  دریاباقی ماند که به تخته  سنگ های تب زده ساحل می خورد و عقب می کشید .

صدای مادرش را می شنید که سالها قبل گفته بود ,درست همان زمان که پدرش را دریک عصر دم کرده مرداد ماه دست بسته برده بودند ,سیاست پدر و مادر ندارد .

به سالهایی فکر می کرد که پدرش را هیچوقت ندیده بود و به ان عصری که مادرش برای همیشه سیاه پوش شده بود و یادش امد که ازهمان عصر گرم مرداد بود که کتاب های پدرش را یکی یکی باز کرده بود و پدرش را بو می کشید .ازان روزها سالها گذشته بود و یاد گارش عصر های عصیان گر مرداد بود .

چشمانش را بست و به یاد روزی افتاد که رییس دانشگاه گفته بود که مشکل سیاسی دارد و او گفته بود که همه عشقش و طنش است و رییس دانشگاه به او خندیده بود و گفته بود برود و پشت سرش را هم هر گز نگاه نکند واو لبخند زده بود و گفته بود سالهاست که هیچکس پشت سرش را نگاه نمی کند و رفته بود .

هوا عجیب دم کرده بود و دلش می خواست لباس هایش را از تنش بکند و خودش را به شوری و نمناکی دریا بسپا رد ...هوا کاملا تاریک بود و چراغی از ان دور ها سو سو می زد .شهر بندری او در ارامشی غریب بود.

فردای ان روز مردم ان شهر بندری ستاره ای رادیدند که در کنار خورشیدسرخ  یک عصر دم کرده  لحظه به لحظه خونین ترمیشد...

 

 

 

 

 

 


موضوعات یادداشت



[ خانه | ایمیل |شناسنامه | مدیریت ]

©template designed by: www.persianblog.com