سلام . موفقيتت نهايت آرزوي ماست . فرصت شد مي خوانم و نظر ميدهم . شاد باشي
سلام
در مورد آخرين پاراگراف ، با شما كاملا موافق هستم .
زنده وشاد باشيد!
با سلام و ادب
چراهايي كه مطرح شده كشمكش و نزاع تاريخي ميان «عرفان و فلسفه» كه قدمتي به پيدايش انها دارد را زنده ميكند.وقتي كه پاي عرفا به ميان مي ايد ،تشويش و سردرگمي در بستر ادراك متولد ميشود.چرايي و چگونگي وتفسير در مقوله فلسفه مي گنجد و هدف فلسفه هم زدودن سردرگمي و حيراني در قلمرو عرفان است واين دو طايفه زبانهاي خود را دارند.تناقض گويي نزد فيلسوفان،گناهي است نابخشودني اما حال و روزگار عارفان پر است از پارادوكسها و تناقض هاست .گويي هيچ تجربه اي نيست كه بتواند بدون تناقض ظاهر شود.
البته به نظر ميرسد در تصوف عارفانه همه گونه عشق مطلوب و مجاز است لكن توقف كردن در فاني را رد ودل نهادن بر باقي را سفارش مي كند. در اين نكته كه بزرگترين و ارزشمندترين دستاورد عرفان اين بوده که به انسان، جسارت «معاشقه با خدا» را داده -اتفاق نظر اساسي وجود دارد
از زاويه ديگر به گمانم نتيجة دلبستن به زنِ خاکي ودر نهايت جستن شيخ - نه رستگاري مرد ، که اقرار به قدرت ِ زن است!
از طرفي چنين داستانهايي(از اين سر راست تر ساختارشكني-اي سراغ داريد؟) براي بسياري از روشن انديشان امروز كه بدنبال چنين سرنخ هايي در عرفان اسلامي_ايراني از يك طرف و مبحث ساختارشكنانه فلسفه پسامدرن اند(كه از قضا بازارشان اين روزها داغ است) تا با يك كاسه كردن فلسفه و عرفان به نوايي برسند ،مايه خوبي بحساب مي ايد
بحث كاملا نو و تازه ايست...به كجا مي انجامد خدا ميداند.
سلام ..
خوبي تو ؟چه خبرا؟موفق باشي ...