• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : دستهاي خيس!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 10 عمومي
  • ساعت دماسنج

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    سلام

    معذرت بخاطر تاخير . شعر زيبائي بود .زنده باشي!

    روزي همه تو را تحسين خواهند كرد و

    تو همه را نفرين

    چشمانم را مي بندم و سعي ميكنم به خاطر بياورم تو را ، و تنها تصويرهايي در هم و متفاوت پشت پلكهاي بسته ام خودنمايي مي كنند . تصوير . تصوير . تصويرهايي پر از تعليق و ايجاز ، تصويرهايي همانند نقاشيهاي آبستره ، تصويرهايي كاملا متفاوت كه تنها تشابهشان در چشمان بيتفاوت تو هستند و نه هيچ چيز ديگري ...
    + يك غريبه 
    درود بر شما - مشكل آنجاست كه شما در آسمان به دنبال فردي موذي مي گرديد حال انكه وي بي پيرايه در زمين به شما مي نگرد.

    درود بر شما . وقتي فردي تفسير و برداشتهاي زيادتري از اثار « كيارستمي» كرده بود ...كيارستمي گفته بود خيلي هم خوب است اينها را من خودم نديده بودم / فروغ فرخزاد در مقابل كساني كه اصرار داشتند شعرش را معني كند مي گويد : اين خيلي زشت هست كه خودم شعرهاي خودم را تفسير كنم . / براي من در اين شعر استعاره ي جبر تاريخ در تلفيق با جبر رياضي هنر مندانه و زيبا بود . هميشه پويا باشي

    باخدا بودي نه ؟ ... بگو با خدا بودي .. اون وقت معشوقه ات از غرور خارج مي شود ... مي شكند

    پاسخ

    اره با خودش بودم!

    سلام خوبيد انشالله

    با زخوب كه شما مي فهميد كه گم شديد من كه نمي دونم گم شدم چي من چي كار كنم

    از شعر هم چيزي نفهميدم باور كنيد قاطي كردم

    موفق و مويد باشيد انشالله كه هم خودشون رو پيدا كنند

    + يه دوست !!!! 

    سلام مريم جان

    به دنبال كه آن قدر بالا خيره مي شي كه گردنت كج شود

    و از درد سرت راه پائين بيندازي و بعد بگويي كه چه

    آن بالا هيچ خبري نيست

    جوانه اي مي بيني

    از دل خاك لرزان و نهيف سر بيرون مي آورد

    با خودت مي گويي : اين دنيا خشك و خالي اين جوانه ديگر چه مي خواهد

    به او مي گويي: تو چه مي خواهي ؟؟؟ تو كه اينجا مجبور به ماندني !!!

    اما جوانه بي توجه به نگاه تو ريشه هايش را به اعماق خاك مي برد

    و به اميد باراني آسمان را مي كاود

    و عاشقانه در دلش با او نجوا مي كند

    ديگر جوانه برايت مهم نيست

    مي روي تا او را بيابي

    شايد در آسمان نباشد ولي يك جايي هست

    كوله بارت را بر مي داري و مي روي تا از او پرش كني

    تمام دنيا را زير پا مي گذاري براي يافتنش

    حتي به آسمان هم مي روي

    اما آنچه را مي خواهي هنوز نيافته اي

    حتي كوله ات هم از بارهايي كه برداشته اي تهي شده

    خسته و رنجور مي گذري

    در راه درخت تنومندي مي بيني

    مي خواهي در خنكاي سايه سارش استراحت كني

    خسته تنت را روي زمين مي گذاري

    و از همان پائين شكوه درخت را نظاره گري

    از ميان شاخه هايش آسمان را مي بيني به نظرت زيبا تر از هميشه است

    و آرامشي لطيف مي يابي

    درخت به سخن مي افتد

    مي گويد تو هماني كه براي يافتن حقيقتي تمام دنيا را مي گردي

    چه يافتي در همه اين جستجوها

    و تو متعجبي كه او از كجا مي داند

    مي گويي كوله ام خالي است

    و تنم خسته

    هنوز نيافته ام اين نايافتني را

    درخت مي گويد اما من يافتم

    مي بيني شكوهش را در شاخ و برگم تجلي كردم

    و آرامشش را به رهگذران ارزاني مي كنم

    و آسمان و زمين را همه او مي بينم

    و تو متعجب مي پرسي

    تو كه جايي نرفتي

    همين جا بودي

    از همان روز اول

    درخت مي گويد بله !!! نتوانستم مثل تو زيبايي هاي ديگرش را هم ببينم

    ولي براي يافتنش از درونم آغاز كردم

    و خودم را با وجود او شناختم

    در پي شناختم او را هم شناختم

    نياز به سفري دور و دراز نيست

    بار و بنه اي هم نمي خواهد

    الان تمام وجودم را مديون او مي دانم

    و همه چيز را او مي بينم

    چون او در درون من و هستي من است

    و همه آنچه را كه مي توانم احساس كنم

    ...

    پاسخ

    سلام دوست من .كاش از خودت نشاني گذاشته بودي .مي خواستم بگويم من در درون خودم گم شدم از همان روز نخست!
    سلام دوست عزيز فقط ميتونم بگم قشنگ بود موفق باشي و شاد...