وقتي طلوع کردي !تو نميدانستي من چه بازي غريبي را شروع کردهام.تو آنجا مثل يک حجم آبي ميدرخشيدي و من به هر چه رنگ آبي بود حسوديام ميشد. بعد هر دو سوار آن اسب سفيد شديم که بال نداشت و فقط مثل ديوانهها خيابانهاي سبز را ميژيمود و ميشمرد و ميبوييد و تمام ميکرد و دوباره ميشمرد و تمام ميکرد و سه باره ميشمرد و تمام ميکرد و دل من چقدر کوچک و تنگ بود.ميخواستم بگذارمش هزار بار خيابانها را تمام کند تا دلم بزرگ شود و بزرگ سود و باز هم بزرگ شود و بزرگتر شود و آنقدر بزرگ شود تا تو در آن جا بگيري. اما نشد ونميشود. تو گفتي برو آنجا.کنار ديوار . من ميخواستم ديوار را چنان بکوبم که تکه تکه شود تا هر دو از بنبست رها شويم اما تو جيغ کشيدي و من به خاطر تو جلئ ديوار ايستادم و هر دو به ديوار زل زديم که چقدر بلند بود و ضخيم بود و سخت. ديوار به ناتواني و حقارت ما پوزخند ميزد و من لجم گرفته بود. بعد تو چسمهاي مشکيات را به من دادي که چقدر آبي بودند و من چشمهايم را به تو و تو هنوز نمي دانستي من چه بازي غريبي را شروع کردهام. بعد من به دستهات خيره شدم و همه معصوميت زندگي را در آنها ديدم و بر خود لرزيدم. مثل دريا آبي بودند يا انگار تکهاي از آسمان بودند که روي زمين افتادهبودند. بعد من با قلم سبزي ،تمامي حرمت آن دستهاي آبي را بوسيدم و فهميدم که خدا هم آبي است
به ما هم سري بزن
سلام .1/ من از آخر شروع كنم بيام جلو ، يعني از پي نوشتت . خودت ميداني كه من يكي از اون آدمهاي بي نظري كه ياد كرده اي نيستم و به شهادت كامنتهايي كه واسه هر كسي گذاشته ام زيادي هم سعي مي كنم موافق يا مخالف نظر دهم . اما كوچه كه يكطرفه نمي شه !! من هم دوست دارم دوستان مثل خودم عمل كنند و از اينكه بعضيها در حد حضور بيايند گله مند ميشوم . 2/ بعضي وقتها دلم ميخواد انقلابي از خير وبلاگ و چت و اينترنت و كامپيوتر خلاص بشم ، ميدانم بيشترين كسي هم كه در اين ميون خوشحال ميشه و سود ميبره ، عيال !!! بنده است ، ولي با اين همه دوستهاي خوبي كه پيدا كرده ام مگر شدني ست ؟؟ 3/ در مورد آن دعواي لفظي و تبعض و زن مردسالار !! شايد علت و معلولش را تا اندازه اي در پست فعلي من گفته شده باشد ...