با درود هاي فراوان
بحث بسيار جالبي را آقاي رهگذر مي توانستند در اين رابطه باز کنند. اما بدلايلي انگار ازاين کار خودداري کرده اند .مثال ( متن وخواننده) به تنهائي پاسخگوي اين مبحث پر پيچ وخم نيست. يادم است ايشان در يکي از کامنت هاي قبلي شان از مقوله ُ ( تغيير) سخن بميان آورده بودند .و چه خوب بود که ايشان به اين مشکل اجتماعي هم از آن ديدگاه بنگرند. ( اصل تغيير) و (شدن)
امروزه در جوامع متمدن( تر)که برابري نسبي حقوق زن ومرد وجود دارد. با وجوداصرار، حمايت و پافشاري هاي مستقيم و غير مستقيم کليسا ها ودولت ها براي حفظ چارچوب خانواده ، ازدواج وشکل سنتي خانواده روز يروزضرورت وجودي خود را از دست مي دهد. تحليل روابط دو انسان در يک بسترناسالم کار بجائي نمي برد بگمان من کليد اصلي اين مبحث نيز همين جاست .
سلام مريم جان
اين مدت نتونستم اينجا پيام بذارم ...
وقتي اين متن رو خوندم و نوشته هاي عميق رهگذر رو ...
به فكر فرو رفتم ...
«بازسازي ذهنيت زنان» اول شرط قدم در اين راه است،
وقتي به اين جمله رسيدم حس زن رو واقعا درك كردم :
...
راستي تو مي دوني رنگ چشماي من چه رنگيه ؟پاسخ داد: بذار ببينم !!!
با سلام
مطالبت زيباست ونام وبلاگت منو به اينجا كشوند..به ياد استاد بهمني
در كارت موفق باشي
اگه مايل بودي به هم دو طرفه لينك بديم
(عنوان : گالري عكس هاي سينمايي)
منتظرت هستم رفيق
اين هم تقديمي من به وبلاگت :
اي آفتاب كجايي؟
كه در پس آمدنت خروس را سر بريدند
در اين انديشه كه خروسخوان ديگر خروس نخواند
اما
گلگونه ي خون خروس در سحر گاهان گفت :
كه تا ابد
تنها صداست كه مي ماند...
موفق باشي و پيروز
صميمانه منتظر جوابت هستم
با سلام و ادب
اگر كامنت ديگران (مخصوصا بانوي باران) نبود قصد نوشتن قسمت اول را نداشتم .دليلش هم اينست كه از ديد من ،اين نوشته نه تاكيد بر جنبه «عشقِ دروغينِ شخصيتِ مردِ» داستان ،كه تاكيد بر «به تملك درآوردن و مالكيت زنان» بوسيله مردان است.بطور مشخص انجا كه اشاره ميكند (( بانوي باراني من« مانند ماشين من- خانه من » و يا تاكيد بر كار در خانه)) .-----بدون شك خواننده اي كه براي بار دوم به بعد ،متن مورد علاقه اش را مي خواند ،ديگر از ان اشتياق -حيراني -جستجو و علاقه اي كه از تجربه نخستين خواندن ،بواسطه «نوبودگي» بدست اورده بود ،اثري نمي بيند و بوضوح متوجه كمرنگ شدنِ شدّت اشتياقش به متن ميشود. روياروييِ خواننده با «نوبودگيِ» شهوتانگيزِ اثر- رهاکردنِ خود و اجازه دادن به متن (معشوق) تا او را در سير و گشتي دروني در جهانش به هرآنجا که ميخواهد ببرد- خود را به متن سپردن و ارتباطي معنايي پيدا كردن است.ميتوان به ارتباطاتِ عاشقانه از اين منظرنگاه كرد. در تجربة اوّل، به ميانة متن (به ميانة ويژگيهاي يک فرد) پرتاب ميشويم و سعي ميکنيم تلاقيدهندة افقها را کشف کنيم.در ابتدا همه چيز «نو» بوده و در پي کشف رفتار ديگري هستيم؛ رفتارش را با توجّه به افق خودمان،معني ميکنيم.امّا سؤال اساسي هنوز اينجاست که چرا دفعات بعد از اين ارتباط و از اين بودن ،چندان لذّت نميبريم؟ادفعات بعد، کار ما ديگر «درک و پرتاب شدن به ميانه متن» نيست؛ کار ما تنها «کنترل و چک کردنِ» متن است. وقتي متني را که پيشتر خواندهايم، دوباره ميخوانيم، بجاي درکِ آن، صرفاً چک ميکنيم که آيا اين متن همان متن قبلي است؟ در مورد افراد هم تا حدّ زيادي همينطور است، از جايي به بعد ديگر سعي نميکنيم چيز جديدي بفهيميم، تنها نگاه ميکنيم که آيا اين آدم همان قبلي است؟ تفاوت روابط پيش و پس از ازدواج، بيش از آنکه به «کور بودن يا ريا و تزويرِ» آدمها مربوط شود (در برخوردهاي ابتدايي جنبههاي مثبت آدمها قابل ديدنه- چون ديگران هميشه سعي مي کنند كه بهترين چهره خودشون رو نشان دهند) به نوعِ خواندن آنها مربوط ميشود. پيش از ازدواج، طرف مقابل را مانند متني بکر و نو ميخوانيم، درصدد درک او هستيم و در جستجوي افق ها و معناهاي تازه. پس از ازدواج امّا، نوبودگي طرف مقابل از بين ميرود؛ تنها، گاهي چک ميکنيم که آيا اين فرد، همان هست يا نه؟ -------------- براي اينکه زنان بتوانند بهگونهاي بنيادين ،«ديگري» باشند، نياز به خانهاي از جنس « زبان» دارند-از آغاز و از زمان افلاطون به اينسو، گفتماني مردانه حاكم بوده و زنان در اين گفتمان جايي نداشته اند.پس راه حلِ زنان بنا کردن خانهاي از جنس زبان كه نقش و «ديگري از نوتعريف شده» و متفاوت با «ديگري امروز» در ان وجود داشته باشد .
«بازسازي ذهنيت زنان» اول شرط قدم در اين راه است، هويّت زنانه در جامعة مردسالار از آنرو انکار ميشود که زبانِ اين جامعه آنان را حذف مينمايد. زباني نياز هست که تجربة زنانه را بيان کند تا زن با هويّتي که از اين شکل زبان کسب ميکند، سوژهاي شود متفاوت با سوژة مورد خواست مردان!( گفتمان زنانه-ايريگاري)
سلام مريم عزيز ...
واقعا ديگه اين كلمه خيلي تكراري و مضحك شده ... نه نه اشتباه نكن خنده دار واسه خاطر كسايي كه اونو به زبون ميارن خنده دار واسه خاطر اونايي كه خيلي به غرور مي گن عاشقتم در حاليكه هيچ شناختي نسبت به اين كلمه ندارن صزفا وقتي كم ميارن به اين كلمه پناه ميارن ........
شرط عاشق نيست با يك دل دو دلبر داشتن
يا زجانان يا ز جان بايد كه دل برداشتن
هميشه و همه جا شاد و سر بلند باشي .