• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : نمي دونم اسمش چيه؟!!
  • نظرات : 0 خصوصي ، 11 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    + رهگذر 

    نوشته هاي اينجا معمولا تناسبي با مناسبت ها ندارد حتي در سالروز غروب بامداد!!

    اما شاملو -او كه چه بيزار بود از حديث «عجز و لابه و گور و سنت قبرستاني» . مي گويند آن قدر بيزار بود که حتي به مراسم خاکسپاري فروغ نيز نرفت (!!!)و تنها با اشعار سحرانگيزش در رثاي او گريست، و برخلاف بسياري كه به جهان مي آموزند که چگونه بميرند.او مي خواست به انسان بياموزد که «چگونه زندگي کند».او بود كه پيوسته شاديهاي زندگي را به رخ مشكلاتش مي كشيد و بر هيبت مرگ قاه قاه مي خنديد.

    براستي مرگ در برابر برخي نام ها -مضحک ترين واژه ممکن است و قلمفرسايي در مورد «شاملو» تنها به فقر کلمه اي که دچارش هستي واقفت مي کند.نقل كرده اند كه همواره واكنشش در برابر دريافت خبر مرگ دوست و يا عزيزي ان بود كه لبخندي ميزد و در کمال خونسردي مي گفت "پس به رفتگان پيوست!"

    پنج سال پيش در اين روزها بود كه او نيز به رفتگان پيوست/ روحش شاد