نوشته هاي اينجا معمولا تناسبي با مناسبت ها ندارد حتي در سالروز غروب بامداد!!
اما شاملو -او كه چه بيزار بود از حديث «عجز و لابه و گور و سنت قبرستاني» . مي گويند آن قدر بيزار بود که حتي به مراسم خاکسپاري فروغ نيز نرفت (!!!)و تنها با اشعار سحرانگيزش در رثاي او گريست، و برخلاف بسياري كه به جهان مي آموزند که چگونه بميرند.او مي خواست به انسان بياموزد که «چگونه زندگي کند».او بود كه پيوسته شاديهاي زندگي را به رخ مشكلاتش مي كشيد و بر هيبت مرگ قاه قاه مي خنديد.
براستي مرگ در برابر برخي نام ها -مضحک ترين واژه ممکن است و قلمفرسايي در مورد «شاملو» تنها به فقر کلمه اي که دچارش هستي واقفت مي کند.نقل كرده اند كه همواره واكنشش در برابر دريافت خبر مرگ دوست و يا عزيزي ان بود كه لبخندي ميزد و در کمال خونسردي مي گفت "پس به رفتگان پيوست!"
پنج سال پيش در اين روزها بود كه او نيز به رفتگان پيوست/ روحش شاد