سلام مريم جان .
انگار بالاخره مجوز ورود من به وبلاگ شما بلامانع شد .
خيلي خوشحالم كه داستان همونطوري كه برام نوشته بودي هستش و اونو گذاشتي بمونه .
داستان تاثير گذاري بود ... از طرفي مرد كه نمي خواد كسي بهش ترحم كنه قرار داره و از طرفي زني كه به دليل دوست داشتن همسرش و با توجه به وضعيت فعلي سعي در بر هم زدن انزواي مردش را دارد ...
اين وضعيت رو كسي مي تونه خوب درك كنه كه چنين وضعي رو در واقعيت ديده باشه و حس كرده باشه .
و براي اينكه هر دو به نتيجه مطلوب برسن كه واقعا وجود خودشون براي طرفين مهم هست نه وضعيتي كه در اون قرار دارن و آميخته با هيچ حس ترحم و دلسوزي نيست بلكه حس دوست داشتن رو مي رسونه و براي هر دو طرف و به گونه اي متفاوت ...
اما براي رسيدن به درك متقابل و تعامل با هم به كمي زمان نياز دارند ... كه اين حس دوست داشتن قوي بشه و هر گونه ترحم رو از بين ببره ... و مشكلترين قسمت در اين بين پي بردن به اين موضوع براي مرد و زن است . چون موجب مي شه وضعيت همديگر بهتر درك كنن و براستي عزيز هم باشند ...
يا حق