• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : براي دريا
  • نظرات : 0 خصوصي ، 8 عمومي
  • چراغ جادو

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     
    پس بالاخره تابلوي وارد نشويد حتي با قرار قبلي رو برداشتي

    مريم عزيز سلام . به شادي شما ما هم شاديم .

    و اما در مورد نوشته :

    انگار ذهن من باز نمي خواهد ياري کند نوشته ايد." من با خودم عهد کرده بودم که هر گز ننويسم درد هست ." مي توانم بپرسم چرا ؟ يعني ، در واقع درد بود ولي بدلايلي شما خودتان را متعهد کرده بوديد ،ننويسيد که هست ! درسته ؟ چون اگر نبود ، ديگر بستن عهدي لازم نمي آمد.

    .......... در ضمن بکار بردن فعل "عهد بستن " و يا "عهد شکستن " در رابطه با قبول يا عدم قبول يک واقعيت اجتماعي ، و همچنين در رابطه با ابراز و يا عدم ابراز آن ، درست بنظر نمي رسد. زنده و شاد باشيد!

    خويش را هنگامي که خداوند در چشمانم نگريست و من با فرشتگان وداع گفتم ديدم.اين روزها هر روز شيطان اينه بدست ميايد و شمايل زيباي دل فريبي را از يک روح بيهوده نشانم ميدهد. و من در انتظار خويشتن هر روز مي ارايم وجودم را با کلمه و و به اميد روزي ديگر که خودم را ببينم هر روز مرگ يادم ميرود.......سلام
    چيزي در ذهنم زنگ مي زند تو دوباره شروع كردي...نتيجه معنايش را از تو دارد...
    + ابريمو 
    سلام. خوشحالم كه به اين نتيجه رسيدي

    سلام . به انتظار رام شدن داستانت ، دوره مي كنيم شب را و روز را هنوز را ...

    خوشحالم كه بعد از مدتها وبلاگ كسي را پيدا كرده ام كه حرفي براي گفتن دارد

    موفق باشيد

    سلام...نفهميدم منظورت از اين جمله ها چيه؟....شايد با خوندن داستان بفهمم...منتظر آپديت بعديت هستم...خوش باشي..