از آن ميان ، من اين يکي را بيشتر دوست دارم چون به حقيقت نزديکتر است .
(حقيقت مي سوزاند .حقيقت بيشتر درچشم ها دست ها و سكوت زنده است تا در كلام )
(
شايد زمانه اكنون بر وقف مراد ما باشد و ما هنوز گرفتار زخم هاي كهنه ي ديروز ... با همين جمله سكوت شما رو براي رسيدن به حقيقت بهم مي ريزم ... حقيقت دور تر از ماست ندو دنبالش !
سلام ...
حقيقت !!! همان چيزي است كه زندگي مي نامندش و ما هر روز آن را تجربه مي كنيم ...
يا حق
سلام. شعر كاملي كه محمد آقا نوشته بود
الا اي رهگــــذر منگر ! چنين بيگانه بر گـــــــورم !چه ميخواهي ؟ چه ميجوئي در اين کاشانه عورم ؟چســان گويم ؟ چســـان گريم ؟ حديث قلب رنجـــورم ؟از اين خوابيدن در زير سنگ و خاک و خون خوردن !
نميداني ! چه ميداني که آخر چيست منظورم ؟تن من لاشه فقر است و من زنداني زورم !
کجا ميخواستم مردن ! ؟ حقيقت کرده مجبورم !چه شبها تا سحر عريان به سوز فقر لرزيدم !
و حقيقت به تمامي نزد هيچ كس نيست //
اين همان رازي است كه اگر همه ما از درخت مي آموختيم ديگر هيچ كس خود را صاحب حقيقت مطلق نمي دانست ..آنگاه با تساهل و تسامح زندگي شيرين تر مي بود //// مريم جان مانند هميشه زيبا و قابل تا مل و مانند هميشه مابي خبر از اين ماجرا ..
دوست عزيز يزودي مطلبي با عنوان تفاوت در وبلاگم خواهم گذاشت ..اظهار نظر شما مي تواند مو ثرباشد ...شاد زي مهر افزون ///
تن من لاشه ي فقر است و من زنداني زورم
كجا ميخواستم مردن حقيقت كرد مجبورم « كارو ويگن »
سلام
حقيقت در كلام گنگ ميشود.حقيقت در سكوت زبان باز ميكند.