• وبلاگ : زلال پرست
  • يادداشت : اخرين درخت
  • نظرات : 0 خصوصي ، 16 عمومي
  • درب کنسرو بازکن برقی

    نام:
    ايميل:
    سايت:
       
    متن پيام :
    حداکثر 2000 حرف
    كد امنيتي:
      
      
     

    من داستان مي نويسم ولي منتقد ادبي نيستم بويژه داستانهاي نمادين از اين دست. نکاتي را که در رابطه با اين داستان اشاره خواهم کرد.مي تواند ناشي از کج فهمي و يا بعبارتي ديگرعدم آگاهي من باشد.از دوستان صاحب نظر انتظار دارم در صورت امکان دست به روشنگري بزنند.

    1- جنگل به انبوه درختان اطلاق مي شود . اگر تمامي درختان از بين رفته اند، پس ديگر جنگلي وجود ندارد!يا در نهايت مي توان گفت :آن تنها درخت تنومند ي که پا برجاست ، نماد جنگل است .در حا ليکه درداستان از دو عنصر جداگانه صحبت است.

    2- در پاراگراف اول نوشته ايد (زمين بوي باران ميداد..) و در پاراگراف سوم نوشته ايد (زمين بوي بارانش را پس دادو...) ؟

    3- در پاراگراف دوم ، خشک شدن در اثر سرماي زمستان ، معادلش در مورد پائيز بايد ( زرد شدن در اثر باد هاي پائيزي باشد ، زردي قلم پائيز ، يک عمل ستم کارانه را همسنگ سرماي زمستان ، تداعي نمي کند.

    4-

    و سنگيني برف بهمن را حتي احساس نکرده بود آنگاه که شاخه هايش برزيرسنگيني برف هاي ابريشمي

    خود را به سبکي فرداي بهاري نويد مي دادند. اگر سنگيني را احساس نکرده بود چگونه مي توانست خود را

    به سبکي فرداي بهاري نويد دهد ؟