با سلام و ادب
***********
داستان تقدير و سرنوشت -و قضا و قدر مبهم-داستاني است به درازاي تاريخچه پيدايش بشريت .سيري كاووشگرانه به تاريخچه تفكر بشر نشان مي دهد كه اين داستان هميشه در محافل و مجالس جايگاهي بس برجسته داشته است.كالايي كه در هر دوره و بنا به شرايط حاكم بر ان دوره- ملبس به تفاسير و تعابيري شد كه گاه تشخيص سره و ناسره بودن ان امري بود بسيار مشكل كه در خور و لياقت متخصصان و متفكران و متعلمان بود .
نگاهي به گذشته و سير در تمام تفكرات و اعتقادات و اثار بجا مانده از تراوشات فكري و مجادلات كلامي ان دوره - اين نكته را بخوبي روشن ميكند كه يك اصل و يك روح واحد كه عبارت بود از اعتقاد به يك نيروي غيبي - يك موجود نهان - يك دست نامرئي - و يك اراده مخفي كه از پس پرده - عالم و انسان را زير نظر دارد و ان را به هر كجا كه مي خواهد مي برد - در همه ي انها مشترك بود. البته اين را هم تاكيد مي كردند كه منظورشان اين نيست كه مردمان از خود عقلي ندارند - بلكه انسانها مانند سرنشينان كشتي اند كه ناخدايي كردن و هدايتش بدست ديگري است و نهايتا به جانبي مي رود كه ان خدا مي خواهد. اين امر در گذشته - در تمام جوانب زندگي بشر رسوخ كرده بود و چنان بديهي بود كه هيچكس ان را مورد سوال و ترديد قرار نمي داد .حتي بزرگي همچون امام محمد غزالي در احيا العلوم خود مي اورد كه براي دو - دوتا - چارتا هم بايد انشالله بگويي - چون اگر خداوند اراده كند چهارتا نمي شود !!. پس انسان جهان گذشته - خود را وانهاده - آزاد - خودبنياد ومتكي به خود نمي ديد.
اما با گذشت زمان و بلوغ فكري بشر اين انديشه و تفكر مورد چون و چرا قرار گرفت و تشكيك-برانگيز شد.بعبارت ديگر انسان جديد انديشه علمي را جدي گرفت و انديشه علمي به لحاظ متديك - ماترياليست است- يعني جز به دنبال علل مادي حوادث نبودند و عوامل متافيزيكي را در محاسبات خود دخالت نداد و هيچ چيز را به حساب جبر و شانس و اقبال و عوامل غير قابل محاسبه نسپارد و انسان موجودي شد خودآگاه و خود انديش -و اومانيسم از اركان اصلي جهان مدرن شد . البته اومانيسم به معناي فلسفي كلمه - كه عبارتست از تلقي اي كه انسان از خود كرد و خود را موجودي مختار و وانهاده ديد- دست خود را به زانوي خود گرفت و برخاست و از تكيه كردن به هر نيرو و متكا و منبع ديگري ابا ورزيد.او عقل خود را داور مسائل قرار داد و و نيروي خود را در ساختن سرنوشتش بكار گرفت و سرنوشت را انچنان كه به او تحويل داده و مقدر كرده بودند- نپذيرفت.در اين دوره خرد-محوري مطلق حاكم است و عقل وخرد - خداي ادميان شمرده مي شود .....هر چند كه احساس مي شود اين دوره نيز به پايان عمر خويش رسيده است و به سمت دوره اي حركت مي كنيم كه بي-خدايي مشخصه اصلي ان است .يك دوره بي محور و بي-خدا كه بزرگترين دشمني ها و مخالفت ها را با تفكر و خرد ادمي مي ورزند.
انچه تاكنون فلاسفه و متكلمين به ان دست يافته اند - اينست كه مختار بودن آدمي به هيچ عنوان با تقدير خداوند منافاتي ندارد. مختار بودن آدمي خود از اجزاي تقدير الهي است. خدا با دادن اختيار به ما اختيار خود را محدود نكرده است و بر تقدير خود استثنا نياورده است. كساني معتقدند كه عرصه تقدير خداوند تا انجاست كه اختيار ما پا به عرصه وجود مي گذارد ولي بايد گفت كه تقدير الهي هيچوقت و هيچ جا متوقف نمي شود.در اينكه فعل انسان- اختياري و غير مقدر نيست شكي نيست .اصلا مديريت خداوند چنين اقتضا مي كند كه پاره اي از موجودات او ( انسان ) -به اختيار عمل كند.در واقع با مختار بودن آدمي تقدير الهي نيز جاري مي گردد..تقدير خدا اين بود كه فاعلان مختار خلق شوند ..پس هيچ چيز از دايره اختيار الهي خارج نيست و ما نيز به اختيار خود مختار نشده ايم.ما مجبوريم كه مختار باشيم ....پس ما انسانها در مختار بودن خود مجبوريم ولي در افعال خود نه .
از اميرالمومنين (ع) نقل مي كنند كه تقدير سر ( راز ) خداوند است .اقدام به گشودن سر (راز ) خداوند امريست عبث و بيهوده . / شايدد حيراني و تشتتي كه بشر تا امروز در اين عرصه داشته و تناقضاتي كه در تاريخچه اين مبحث و مباحثي شبيه ان مي بينيم - حقانيت كلام علي(ع) را ثابت مي كند . البته بحث و جدل در جنين مباحثي براي هميشه دوران باز خواهد بود و هر دوره تفسير و برداشت خود را از ان ارائه خواهد كرد و به برداشت غالب آن قطعه تاريخ بدل خواهد شد .شايد روزي ايندگان به برداشت و تفكر غالب عصر ما نيشخندي از سر تمسخر بزنند -همانگونه كه شما به غزالي زديد...كسي چه مي داند.!!!