سلام . آخ كه دست گذاشتي روي هموني كه دغدغه ي شب و روزمان بود ....50 سال !! ...نيم قرن .....آدم در پروسه ي زندگي زيگزاگهاي فراواني ميزند . مقابل آينه هست كه گذشت زمان را در چين و چروكهاي چهره و سپيدي مو لمس ميكنيم . بزرگان و رهرواني كه همواره در عرصه هاي اجتماعي پيشتاز بوده اند از اين لغزشها و زيگزاگها تا رسيدن به هدفهاي مطلوب و متكامل تر مصون و بري نبوده اند . مثلا همين شاملوي بزرگ در عنفوان جواني در رابطه با هواداري فاشيست و حزب نازي هيتلري به زندان مي افتد ...بعدها سوسياليست و متمايل به چپ ( حزب توده) مي شود و در شعر هايش ميتوان اين سير و تحولات و دگرگونيها را ديد .... تا جايي كه به عنوان سنبل مبارزه و ايثار شعري در باره « خسرو روزبه » مي سرايد .....ولي همين آدم بعدها ، سالهايي بعد آن زماني كه ميداند روزبه چوخه هاي مرگ مخفي داشته ...از كرده خود پشيمان و شعرش را پس ميگيرد !! . و از اين دست زيادند كه در رابطه با گذشته خام خود بصورت چكامه و شعر و سرود و داستان تصويه حساب كرده اند ، ديدن خويش در آينه نبايد تنها چين و چروكها را بدون صورت گرفتن تحولي ديد و غصه خورد بلله همواره بايد در جهت اصلاح و انتقاد از خود در راه شكوفايي و تكامل گام برداشت با شعري از آقاي اسماعيل خويي ، شاعر فيلسوف و معاصر نوشته ام را بپايان مي رسانم . « ما ، عشق مان ، همانا / ميراب كينه بود / ما ،كينه كاشتيم / و....تا كشتمان ببار نشيند / از خون خويش و مردم / رودي كرديم . / ما ، خامسوختگان / ز آن آتش نهفته كه در سينه داشتيم / در چشم خويش و دشمن / دودي كرديم / ما ، آرمان هامان را / معناي واقعيت پنداشتيم / ما بوده را نبوده گرفتيم / و از نبوده / البته در قلمرو پندار خويش / بودي كرديم / ما ، كينه كاشتيم / ما كينه كاشتيم / و خرمن خرمن / مرگ برداشتيم / ما ، نفرين به ما ! / ما ، مرگ را سرودي كرديم ...»