روابط زيبا وبسيار انساني دو جنس كه جان و روان را شكوفا ميكند وبالنده است در لفافه ُ هزارلائي از شرع و عرف و آداب وسنن دست وياگير ييچيده مي شود . بگذاريد باقي كلام را از زبان شاملوي عزيز بگويو
بيتوتهُ كوتاهي ست جهان - در فاصلهُ گناه و دوزخ - خورشيد - همچون دشنامي بر مي آيد -و روز - شرمساري جبران نا يذيري ست - آه - ييش از آنكه در اشك غرقه شوم چيزي بگوي -درخت - جهل معصيت بار نياكان است - ونسيم - وسوسه ئي ست نابكار- مهتاب يايزي - كفري ست كه جهان را مي آلايد-چيزي بگوي - ييش از آن كه در اشك غرقه شوم - چيزي بگوي- هر دريچهُ نغز بر چسم انداز عقوبتي مي گشايد -عشق رطوبت چندش انگيز يلشتي ست - وآسمان -سر يناهي- تا به خاك بنشيني و- برسرنوشت خويش - گريه ساز كني .آه- يبش ازآن كه در اشك غرقه شوم چيزيبگوي.-هر چه باشد- چشمه ها - از تابوت مي جوشند- و سوگواران ژوليده آبروي جهانند- عصمت به آينه مفروش- كه فاجران نيازمند ترانند- خامش منشين -خداي را-ييش از آن كه در اشك غرقه شوم- از عشق - چيزي بگوي !